شکوفه ی گیلاس🍃🍒p6
قرار نبود پارت بدم ولی برو ادامه:)
صبح شده بود،چشمامو باز کردم،نور خورشید مستقیم به چشمانم برخورد میکرد،دستم رو بلند کردم و جلوی صورتم گرفتم،
+(خب دیگه،خواب بسه... بزار برم توی خونه ببینم چی توی یخچال خونش داره.خیلی گشنمه..دلم داره ضعف میره.)
خودم رو به سمت بالا کشیدم تا بلند بشم،ولی تا به سمت بالا کشیده شده و بلند شدم احساس کردم که نمیتونم تکون بخورم!... کمرم گرفته بود و نمیتونستم خودمو تکون بدم.
با هر درد و زوری که شده از روی زمین بلند شدم و به سمت کلبه حرکت کردم.
درب خونه رو زدم:
+(سلاممم،صبح بخیررر،درو باز میکنی؟؟)
منتظر شدم..و همچنان منتظر موندم
ولی انگار نه انگار که کسی داخل خونه باشه،دستگیره رو کشیدم به سمت بیرون و فشارش دادم تا درو باز کنم،اما قفل بود
خونه رو دور زدم تا به پنجره رسیدم،احتمالا جواب بده!
پنجره باز بود.. پاهامو کش اوردم تا بتونم رد بشم و از طریق پنجره وارد شوم.
+(عاییییی!)
وای بر من!با صورت پرت شدم کف خونه،دستمو به زمین محکم کردم و بلند شدم،.
حس کردم که بینیم شکسته ، عالی شد!واقعا دارم کم کم میفهمم بهترین افریده ی خدام!!
بینیم شکسته بود خدا!چیکار کنم حالا؟!
وقتی که بلند شدم صورتمو بالا گرفتم تا خونریزی قطع بشه،ولی مگه بند میشد؟
_(کی بود؟؟،اهای!کی تو خونه ی منه؟!)
سره جام میخکوب شدم.صدا از داخل دستشویی میومد،حدس زدم که خونست،پسره ی رو مخ!
دستگیره ی دره دستشویی رو کشیوم و بیصدا و اروم بازش کردم،
تاتی تاتی راه رفتم تا به پشت کمرش برسم،و میخواستم بترسونمش،!
یک ،دو و....
وقتی داشتم بلند میشدم پاهام لیز خوردن،تعادلمو از دست دادم و داشتم دوباره کف زمین پهن میشدم،اما اینبار با کمر داغونم!
لحظه ای حس کردم که دیگه اره.. دیگه تموم شد و الان از درد میمیرم
ولی مورد قضاوت خودم بودم..
دستای پهن و بزرگی رو پشت کمرم حس میکردم.. منو گرفته بود؟ یعنی..یعنی من نمردم؟من زندم؟معلومه!زنده موندم
_(اینجا چیکار میکردی ،دختریه دست پاچلفتی!؟)
+(ولم کن بابا!ولم کن!)
_(اگه نخوام چی میشه؟)
+(تلافی میکنم!)
_(وای!خندیدم،احمق کوچولو!جونتو نجات دادم!داشتی کف دستشویی ولو میشدی!میدونستی اگه نمیگرفتمت کمرت میشکست؟)
+(به تو چه!)
+(ولم ک...)
برای پارت بعدی لطفا بالای بیست کامنت:)
شرط پارت قبلم که کامل نکردین:)
بنظرتون چه اتفاقی افتاد؟