تکامل قهرمان(Hiro evolution)

Mr.Tabatabayi Mr.Tabatabayi Mr.Tabatabayi · 1402/09/17 22:37 · خواندن 4 دقیقه

پارت چهارم 

برو ادامه(این پارت درباره آدرینه)

یک روز دیگه توی پاریس و باز هم همون کار ها عکاسی نقاشی شمشیر بازی و کلاس چینی.همون برنامه ها تازه خیلی هم بدتر. دیگه نه پدر رو دارم نه بانوی خودم رو.چرا باید آنقدر تلخ باشه.تازه حتی مدرسه هم نمی‌رم که لااقل مرینت رو ببینم و کمی با اون دختر مهربون حرف بزنم.چیکااااار کنم پلگ چرا هیچ چیز هیجان انگیز اتفاق نمیوفته 

پلگ کممبرش رو قورت داد و گفت:نمیدونم چرا لذت نمی‌بری دیگه هیچ مشکلی نداریم⭐⭐مونارک هم که رفته پی کارش و پدرت هم که جز سختگیری کاری نمی‌کرد الان تو در آزادی کاملی.البته یک تایم محدود آزادی ولی همین میزان کم هم قبلاً نبود.

آدرین:راست میگی ولی این زمان رو چجوری استفاده کنم؟ 

_معلومه با خوردن کممبر و بازی کردن با پی اش و کامپیوتر و همینجوری تا ببینیم چی میشه 

+آره پس بزار به کامپیوترم یک سری بزنم 

رفتم و نشستم پیش کامپیوتر و شروع کردم توش گشتن ایمیل های زیادی از طرفدار درجه یکم دریافت کرده بودم که نگرانم بود پس بزار باهاش یه تماسی بگیرم و حالش رو راحت کنم.

زنگ زدم و کمی منتظر موندم تا برداشت 

-سلام آدریییین چطوری چرا تماس ها و پیام های من رو جواب نمی‌دی 

+ببخشید یکم حالم بد بود یه مدت نیاز به استراحت داشتم  بخاطر همین به کامپیوتر سر نمیزدم 

-بخاطر...بخاطر پدرت؟؟

+(با کمی مکث) درسته و همین حالم رو خیلی بد کرده 

-منم زیاد خوب نیستم 

+چرا؟

-نمیشه پشت تلفن گفت میتونیم هم رو ببینیم؟

+فردا خوبه؟؟

-آره 

 

 

تلفن رو قطع کردم و شروع کردم به چک کردن بقیه کامپیوتر.تنها فرقی که کرده بود الان پشت صحنه عکس پدرم رو می‌بینم که مغرور و مقتدر ایستاده.این عکاس رو مادرم بهم نشون داد و گفت که ::

فلش بک به چند روز قبل از فوت پدرش :

پدرت می‌گفت اگه من نتونستم پیش آدرین باشم امیدوارم این تصویر همیشه جلوش باشه تا پدرش رو بهتر بشناسه ولی الان هنوز موقع اش نیست 

موقع چی ؟

» هیچ وقت بهم نگفت 

پایان فلش بک 

💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓 بالاخره فردا رسید 

ساعت نه صبح بود. خیلی دیر بیدار شدم با عجله رفتم تا دست و صورتم رو بشورم و مسواک بزنم که بخاطر همین عجله موهام رو شستم و نصف مسواک رو هم به دماغم زدم و فقط تونستم یه آبکشی ساده بکنم تا گندی که زدم دیده نشه.

نیم ساعت بعد:

 

رسیدم به پارک و آقای طرفدار رو دیدم.اگه صورتش نبود میشد یک کپی کامل از شخص خودم 

رفتم و پیشش نشستم 

-چطوری پسر ؟

+زیاد خوب نیستم 

-چرا حال طرفدارم بده؟

+چون دیگه نمیتونم طرفدارت باشم 

-منظورت چیه؟

+ مامان بابام میخوان من یه ربات 🤖 باشم و فقط به حرف اونا گوش 👂 کنم الان هم میخوان بفرستنم کلاس کاراته ⁦:'(⁩⁦:'(⁩

-چی بگم منم تو شرایط تو بودم و امیدوارم خوشحال از این مرحله عبور کنی 

بعد کلی درد دل هردو به خونه هامون برگشتیم و من به عکس پدرم خیره شدم.پدری که نمی‌دونستم چقدر دوستم داره و حتی چقدر فداکاره.اون همیشه هوای من رو داشته و جالبه که حتی برای من انواع لباس هم طراحی کرده که هر کدوم که دوست داشتم رو بپوشم چقدر دوستش داشتم و نمی‌دونستم چرا باید آنقدر نادان میبودم که هیچوقت بهش نگم که دوستش دارم 

همون جور به عکسش خیره بودم عکسی که توش به دوربین نگاه نمی‌کرد به یک سمت دیگه نگاه میکرد خط و بیناییش رو دنبال کردم که رسید به یک گوشه از عکس ولی اونجا یک نقطه عادی نبود چیزی وجود داشت؟؟

 

 

⁦:-)⁩⁦:-)⁩⁦:-)⁩⁦:-)⁩⁦:-)⁩⁦:,-)⁩⁦:,-)⁩⁦:,-)⁩⁦:,-)⁩⁦:,-)⁩⁦:-)⁩⁦:-)⁩⁦:-)⁩⁦:-)⁩⁦:-)⁩⁦:-)⁩⭐⭐💓❌💓⭐💓⭐💓⭐💓⭐💓⭐💙💙🐞💙💞🐞💙🐞🐞💙💓🐞💓💙⭐💙💓🐞💓💞💓🐞💓💞⭐💙💓🐞⭐💞

خوب دوستان امیدوارم  خوشتون اومده باشه و لطفا پناه بگیرین چون سایت قراره منفجر بشه و توروخدا با لایک و کامنت ها بترکونین و پارت بعدی هم فردا میدم که تاخیرم جبران شه و حدس بزنین شخصیت بعدی که قراره وارد داستان بشه کیه؟؟؟؟؟

کی قراره به بهانه آموزش رزمی یک قهرمان حرفه ای بشه به جز دو شخصیت اصلیمون؟؟

سوال چند جواب داره چون اینا قراره بشن یک اکیپ پنج نفره هرکس بتونه اسم اون پنج نفر رو بگه تو پارت شش که میشه دو پارت بعد به عنوان خواننده برتر انتخاب میشه 💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💙💙💙💙

(ولی ناموسا حمایت کنید.ذوقمون رو کور نکنین.ما داریم زحمت میکشیم)