رمان عشق بی پایان پارت 6

𝒜.ℛ 𝒜.ℛ 𝒜.ℛ · 1402/09/16 16:58 · خواندن 3 دقیقه

اومدم با پارت جدید ولی شرط پارت قبل نرسید برای همین میخوام بهتون سخت نگیرم قراره یه کاری کنم ولی آخر پست میگم بهتون😊💜

 

 

 

هنوز از زبان آدرین هستش) 

سوار ماشین کردمو بردمش بیمارستان، بعد از 20دقیقه دکتر از اتاق بیرون اومد

آدرین: دکتر حالش خوبه

👩‍⚕️: اره خوبه از کار کردن زیاد بیهوش شده بهتره زیاد به خودش فشار نیاره

آدرین: ممنون از لطفتون

👩‍⚕️:شما باهاش نسبتی دارین؟! 

آدرین: نه کارمند شرکت منه 

👩‍⚕️: پس بهتره به خانواده اش اطلاع بدید

آدرین: میتونم برم ببینمش

👩‍⚕️: بله میتونید 

بعد دکتر رفت خانم دوپنچنگ توی اون فرم اسم پدر و شماره پدرش رو نوشته پس به پدرش زنگ زدم

تام: بله بفرمایید

آدرین: سلام آقای دوپن چنگ من رئیس دخترتون هستم یعنی دخترتون توی شرکت من کار میکنه، وقتی من از شرکت بیرون اومدم دخترتون افتاده بود زمین واسه همین به بیمارستان آوردمش

تام: آدرس بیمارستان چیه؟ 

آدرین:...............( نقطه ها، آدرس هست آخه آدرسی پیدا نکردم)

تام: همین الان میام

بعد قطع کردم و رفتم پیش خانوم دوپن چنگ هنوز به هوش نیومده بود ولی چه ناز خوابیده بود خیلی زیبا بود اصلا چرا دارم به این چیزا فکر میکنم(بچه مون کم کم داره عاشق میشه😅) 

بعد چند دقیقه پدر خانم دوپن چنگ اومد یه دختر هم کنارش بود شاید خواهرشه

از زبان زویی 

هنوز مرینت به خونه نیومده بود همینجوری نشسته بودیم و منتظر مرینت بودیم که گوشی بابا زنگ خورد

زویی: کی بود؟ 

تام: بهم گفتن که مرینت توی بیامارستانه منم دارم میرم به بیمارستان

سابین: منم میام

زویی: نه شما بشینید توی خونه من میرم

تام: اره تو بیا 

بعد با بابا رفتیم بیمارستان یه پسری به دیوار تکیه داده بود که به یمت ما اومد

آدرین: سلام من همونی هستم که به شما زنگ زد

تام: ممنون که اطلاع دادید الان دخترم کجاست؟ 

آدرین: توی اون اتاقه دکتر گفت از کار زیاد بیهوش شده

زویی: شما کی هستین

آدرین: من آدرین اگراست هستم رئیس مرینت

زویی: صبر کن تو برادر آلیا هستی، من خواهر مرینت هستم

آدرین: خوش بختم

تام: میشه آشنایی رو کنار بزارید من میرم پیش مرینت

زویی: پس ماهم میایم

بعد رفتیم پیش مرینت دیدم داره چشاشو باز میکنه

زویی: داره به هوش میاد

از زبان مرینت 

بیدار شدم دیدم آقای اگراست، زویی و بابا کنارم هستن من هم توی بیمارستانم 

مرینت: من چرا اینجام

زویی: یادت نمیاد افتادی زمین و آقای اگراست تو رو آورد بیمارستان

مرینت: آقای اگراست خیلی ممنون بابت لفطتون

آدرین: اینکه کاری نبود

تام: بازم خیلی ممنون

آدرین: خواهش میکنم، من دارو های خانم دوپن چنگ رو خریدم و توی کیفش گذاشتم الان هم دیگه میرم

تام: من نمیزارم برید اگه بشه لطفا بیاید خونه ی ما غذا بخورید این کمترین کاری که میتونم براتون انجام بدم

مرینت: اره بابا راست میگه لطفا بیاید خونه مون 

آدرین: اگه شما بخواید میام 

بعد بلند شدم سوار ماشین بابا شدم و رفتیم خونه آقای اگراست هم پشت سرمون اومدن (فکر نکنید که آدرین داشت می دوید با ماشین میومد) 

رسیدیم خونه مامان با نگرانی اومد سمتم

سابین: حالت خوبه چیزی نشده که هان جواب بده

تام: بس کن تازه از بیمارستان اومده مهمون داریم

سابین: ایشون کیه

مرینت: اون منو برد بیمارستان اگه نمی برد الان مرده بودم

سابین: واقعا پس بیاید بشینید

آدرین: ممنون

بعد به مامان کمک کردم سفره رو بچینه همگی نشستیم و شروع کردیم به خوردن غذا

وسط غذا گوشی آقای اگراست زنگ خورد

از زبان آدرین 

داشتم غذا میخوردم که گوشیم زنگ خورد آلیا بود گوشی رو برداشتم

آلیا: سلام چطوری چرا نیومدی خونه همه نگرانیم

آدرین: خونه دوستم

آلیا: دوستت کیه

آدرین: پیش نینو هستم 

آلیا: اها باشه خداحافظ 

بعد گوشی رو قطع کردم که آقای دوپن چنگ گفت

تام:....... 

______________________________________

3493 کاراکتر

خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه

بچه ها میخواستم بگم که هیچ شرطی برای پارت نمیزارم

(این حرفم بود ولی همینجوری نرید اول کامنت و لایک بعد برید) 

بایییی💙👋👋🤡 

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡