رمان استاد و دانشجوی مغرور و شیطون🤡
پارت 5🤡
#استاد_و_دانشجوی_مغرور_و_شیطون
#پارت_5
#ترلان
منم با لبخند حرص دراری گفتم:
-آهان پس اونموقع من فرشتهام که آدم نمیشم و شما انسانهای آدمنما شیطان،
فرزندم. حالا برو گورت را گم کن و همان همیشگی را بیاور خرم!
اخمی کرد و از جلو چشمام محو شد.
محنا و محیا هر هر زدن زیر خنده و دمت گرمی گفتن.
خلاصه اینکه کیک شکلاتی و چاییامون رو خوردیم و هر کدوم راه افتادیم سمت
خونهی خودمون.
رفتم پارکینگ دانشگاه و سوار ماشین فراری مشکیم شدم و ضبط و روشن کردم
و راه افتادم سمت خونهامون.
خب دیگه وقتشه خودم رو معرفی کنم.
بنده ترلان تهرانی هستم، بیست و یک سالمه و اهل تهرانم.
یه داداش و یه آبجی به اسم تیرداد و تارا دارم که تیرداد بیست و شش سالشه و
تارا هم نوزده.
وضع مالیمون عالیه.
من رشتهام تاریخه و دارم برای لیسانس میخونم.
تیرداد هم رشتهاش مهندسی عمرانه و یه شرکت داره، فوق لیسانسش و هم
گرفته.
تارا هم داره برای کنکور میخونه.
بنده دو تا رفیق خل و چلتر از خودم دارم به اسم محنا و محیا که دوقلوان و
مثل من بیست و یک سالشونه.
باهاشون درواقع میشه گفت از اول راهنمایی رفیقم!
ه سال! ماشا ماشا بزنم به تخته
تقریبا میشه ن ! ُ
محنا از محیا پنج دقیقه بزرگتره و انقدر شبیه همن که با هم مو نمیزن
#استاد_و_دانشجوی_مغرور_و_شیطون
#پارت_6
بعضی موقعها هم من با هم قاطیشون میکنم!
بله داشتم میگفتم من با این یارو فرزاد محمدی نیا که میشه استادمون؛ خیلــی
خیلــــی خیلــــــــی لجم و ازش متنفرم متنفــــر!
البته راسته که میگن دل به دل راه داره!
اونم همچین احساسی و نسبت به من داره.
اگه اون ازم بدش بیاد، من دو برابر این حس و نسبت بهش دارم!
اگه اون ازم خوشش بیاد که همچین چیزی و تو خواب باید ببینم؛ من صفر برابر
این حس و نسبت بهش دارم!
گرامی من جناب آقای طاها تهرانی هست که یه شرکت داروسازی داره و چهل
ِ
پدر
و دو سالشه.
مامانم تینا علیپور که سی و هفت سالشه و من هر دو تاشون و خیلی دوست
دارم.
هــوف خیلی حرفیدما نه؟ بسه دیگه بزارین به آهنگم گوش بدم...:
_تو بگی نگی من گیره پام
نمیاد کسی به چشام
ای وای ای وای
بی من قول بده تو جایی نری
جذا ی ِب تودل
ای وای ای وای
بدجوری به تو گیرم من
بری میمیرم من
کسی نمیاد به چشمم
چشم نخوری عشقم
2539کاراکتر 🤡
سوپرایز بودا دو پارت دادم باهم🤡
برا پارت بعد6کامنت6لایک🤡