رمان استاد و دانشجوی مغرور و شیطون🤡

✞𝘼𝙍𝙈𝘼𝙉 ✞𝘼𝙍𝙈𝘼𝙉 ✞𝘼𝙍𝙈𝘼𝙉 · 1402/09/16 00:18 · خواندن 1 دقیقه

پارت4

#استاد_و_دانشجوی_مغرور_و_شیطون 
#پارت.4 
#ترلان 
سلف رو محنا باز کرد و رفتیم پشت یه میز چهار نفره نشستیم 
ِ 
در . 
دو سه دقیقه بعد َم َمد (همون محمد) که باهاش ُمچ بودیم و پیشخدمت اینجا 
بود؛ اومد کنارمون و با لبخند شیطونی گفت: 
-علیک سلام خانومهای شیطون. چیشده از کلاس شوتیدنتون بیرون؟ 
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم: 
-تو یکی خفه! فقط این و بدون؛ میگم تا درصد فوضولیت یهو تبدیل نشه به 
کنجکاوی! زدم دک و پوز استاد محمدی نیا رو مثل همیشه آوردم پایین! 
با چشمای گرد شده نگام کرد و گفت: 
-نچ نچ نچ خدا به دادت برسه. تو ِکی میخوای آدم بشی؟ 
خندهی مسخرهای کردم و گفتم: 
-هر وقت آدم دور و برم ببینم! 
اونم خندهای مسخرهتر از من کرد و گفت: 
-والا اینهمه آدم دور و بر تو هست ولی تو بازم آدم نمیشی! 
چیزی نگفتم و به چشماش زل زدم. 
فکر کرد کم آوردم چون خندید و هه هه کرد! 

 

برا پارت بعد5کامنت5لایک🤡