رمان استادو دانشجوی مغرور و شیطون🤡

✞𝘼𝙍𝙈𝘼𝙉 ✞𝘼𝙍𝙈𝘼𝙉 ✞𝘼𝙍𝙈𝘼𝙉 · 1402/09/15 20:56 · خواندن 1 دقیقه

 

پارت3

#استاد.و.دانشجوی.مغرور.و.شیطون
#پارت.3
انقدر ازش بدم میاد! 
فکر کرده اون شاهه منم نوکرشم که اینطوری دستور میده! 
صبر کن من حال تو یکی و میگیرم! 
چپ چپ نگاهش کردم و رفتم کپیدم سرجام که محیا خواهر محنا یکی با آرنجش 
زد به پهلوم و گفت: 
-ببینم خره چجوری همچین صحنهی خرکی و بازی کردی که منم داشت باورم 
میشد کسی مزاحمت شده؟ 
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:-هنوز ترلان و نشناختی میمون جان؟ 
محنا خندید و گفت: 
-اینجاش و خوب اومدی! میمون جـــــانـ... 
که با صدای فرزاد خفه خون گرفت: 
منم که به غرورم بر خورده بود دست محنا و محیا رو گرفتم و با طلبکاری نگاهشببینم اینجا دورهمی گذاشتین؟ اگه نمیتونین تو کلاس بشینین لطفا بیـــــرون! 
کردم و گفتم: 
-البته که میریم. فکر کردی کی هستی که کلاست خیلی مهم باشه که ما بخوایم 
براش سر و دست بشکونیم؟ انگار رهبری، رئیس جمهوری چیزیه! 
والا به خدا ما رفتیم عزت زیاد! 
بعد جلو چشمای بهتزده و البته عصبانیش زدیم از کلاس بیرون. 
همین که از کلاس رفتیم بیرون زدیم زیر خنده و محیا گفت: 
دستامون و کوبیدیم به هم و رفتیم سلف تا یه چیزی بکنیم تو این شکممون تاآفرین آفرین قشنگ قهوه ایش کردی! 
صدای قار و قورش به گوش سومانیای بیچاره نرسیده...!
 

 

 

 

برا پارت بعدی 10لایک 10 کامنت🤡