بره ی ناقلای من پارت 3

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/09/15 00:50 · خواندن 3 دقیقه

سلام

بچه ها من از کسانی که رمانم رو دوست دارن خواهش مندم !

ادامه ی پارت قبلی...

 

آره خود عوضیش بود!

پا تند کردم و رفتم جلوش وایسادم و با عصبانیت گفتم:

من:چی میخوای چرا اون عکسا رو از من گرفتی هان؟

آدرین:خب سلام عزیزم بفرمایید بشین!

من:همین جا خوبه فقط بگو که چرا اون عکسا رو  ازم گرفتی؟

آدرین غضب آلود نگاهم کرد و با لحن وحشتناکی گفت:

آدرین:زیاد حرفامو تکرار نمیکنم!

از ترسم نشستم رو به روش که با دیدن اینکارم لبخندی از روی تحسین زد و گارسون رو صدا زد:

آدرین:گارسون...دو تا قهوه !

گارسون سری تکون داد....و رفت!

به آدرین نگاه کردم و منتظر بودم به حرف بیاد که در آخر گفت:

آدرین:ببین من از مقدمه ی چینی خوشم نمیاد برای همین میرم سر اصل مطلب...تا ۵ماه با نامزد میکنی...

من:من نمیخوام با ت...

آدرین:دوست ندارم کسی توی حرفمم بپره اوکی؟

سری تکون دادم که ادامه داد:

آدرین:برای اینکه توی شهرتون عکسا پخش نشه تا پنج ماه با من نامزد میکنی و بعداز پنج ماه دیگه کاری به کاریت نداریم اوکی؟

با بهت بهش نگاه کردم این چیزی میزد یانه؟

تا پنج ماه اونم توی یه خونه با این ازدواج کنم برای چی؟

اومدم سوالم رو بپرسم که گفت:

آدرین:دوساعت دیگه جلوی دم در خوابگاهتم خودم از قبل ردیف کردم و میتونی بیای از خوابگاه بیرون و پیش من زندگی کنی!

 

با ناراحتی بهش نگاه کردم و چیزی نگفتم و رو بهش گفتم:

من:من از الان برم دیگه وسایلامو جمع کنم!

سری تکون داد و من از اونجا بلند شدم و از کافه زدم بیرون...

 

****

با ناراحتی زیپ ساک کوچیگمو بستم و بروی تختم نشستم!

زل زدم که دیوار من حتی جرعت ندارم که خودکشی کنم تا از دست آدرین خلاص بشم!

الانم دارم به زور میرم خونش!

اگه مامان و بابام بیان اینجا چیکار کنم هان؟

بگم با آدرین نامزد کردم و تا پنج ماه دیگه هم میام سر خونه زندگی خوابگاهیم؟

انقدر غرق توی فکرام بودم که دیدم گوشیم زنگ خورد!

من:ال....

باداد آدرین مثل جن گرفته ها از تخت پایین پریدم:

آدرین:چرا دیر کردی؟؟؟

من:ا...لا..نن م.یا..م

آدرین:من از منتظر بودم اصلا خوشم نمیاد اوکی الان بیا بیرون!

من:باشه

گوشیو قطع کردم و لباسامو پوشیدم و سریع رفتم بیرون!

از خوابگاه خارج شدم دیدم که آدرین یه عینک دودی زده و به کاپون ماشینش تکیه داره و تا منو دید یه نیشخند وحشتناکی زد و گفت:

آدرین:چرا دیر کردی؟هوم؟

من با من من کردم گفتم:

من:ت..توی فک..کر بو..دم ببخش..شید!

آدرین نیشختدی زد و گفت:

آدرین:این سری چون نمیدونستی از منتظر موندم بدم میاد میبخشمت ولی دفعه های بعد....

 

من تند تند سری تکون دادم که دیگه ادامه ی حرفش رو نزد!

سوار ماشین شدیم و تا رسیدن توی خونه اش حرفی نزدیم!

 

********

انگار این یه خونه ی دیگه اش بود چون کلا ویلاش بزرگتر و خوشگل تر بود انگار عمارت بود!

 

از ماشین پیاده شدیم و به سمت در خونه رفتبم کلید رو انداخت داخل و در رو باز کرد و اول به جای اینکه من وارد بشم خودش وارد شد!

اصلا بلد نیست یه رفتار خوب داشته باشه!

ولی خب هر چی هست از لوکا بهتره!

 

پایان....

میدونم کم بود به بزرگیتون ببخشید

پارت بعدی طولانی هست و اینکه برای پارت بعدی 2

25لایک و 25کامنت