بره ی ناقلای من پارت 2

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/09/14 00:55 · خواندن 4 دقیقه

سلاممم

بفرمایید اینم پارت جدید!

ادامه پارت قبلی...

 

من:من ترجیح میدم که بمیرم تا ببوستم و سوسک رو به جونم بندازی من الان میرم!

 

از جام بلند شدم و کیفمو ور داشتم داشتم میرفتم که گفت:

آدرین:قانون بازی اینکه اگه از بازی خارج شی اتفاقای خوبی برات نمیوفته!

پسره:هعی راست میگه لیدیا یکی از دخترا هم از بازی خارج شد و اینکه تا دو هفته باز باز راه میرفت...تا تهش رو بخون دیگه!

دیگه داشتم از این بی شعورشون حالم بهم میخورد!

رفتم جلوی آدرین وایسادم و گفتم:

من:سوسک رو انتخاب میکنم!

آدرین نیشخندی زد و گفت:

آدرین:اینجا روی میز دراز میکشی و من سوسک رو میدازم به جونت!

من:من نمیتونم جلوی همه اینکار رو بکنم!

آدرین:باشه...چون تو یکی تازه واردی میریم داخل ویلا و جلوی من فقط اینکار رو انجام میدی..اوکی؟

 

واقعا که برای رز و میلن متاسفم که همچین دوستایی برای من هستن!

ناچار با آدرین شونه به شونه راه افتادم و رفتیم داخل ویلا وایی که چقدر بزرگ و پر در بودش!

آدرینم قبلش که بیاد دستش یه بطری بود که شرط میبندم سوسکه داخلش بود!

رفتیم یه گوشه و وایساد و دره بطری رو بار کرد و گفت:

آدرین:دستتو بکن توش!

من دستمو کردم داخلش و وقتی شاخکاش به دستم خورد جیغ زدم و دستمو اوردم بیرون و رو به آدرین گفتم:

من:من نمیتونم من میبوستم...آره!

آدرین لبخندی زد و گفت:

آدرین:میدونستم علاوه بر خوشگلیت باهوشم هستی منتظرم ببوسم!

یه نگاه بهش کردم دیگه داشت گریم در میومد که آدرین پوفی کشید و اومد طرفم و من هی عقب برو اون جلو بیا!

انقدر عقب رفتم که پشتم به دیوار خورد و با چشم های پر از التماسم بهش نگاه کردم ولی اصلا هم توجه ای نکرد!

دستش رو کنار دیوار گذاشت و نگاهی به منی که داشت گریه ام در میومد کرد و لب هاش رو گذاشت روی لبام!

 

با خوشونت میبوسید!

یه دونه اشک از چشمام افتاد پایین!

خیرسرم اومدم پاریس تا درس بخونم و بشم طراح لباس و بابا و مامانم رو سر بلند کنم اما من الان دارم یک پسری که معلوم نیست کیه منو داره میبوسه و منم مقاومتی نمیکنم!

آدرین لباش رو از لبام ور داشت و رو به من با کمی فاصله جوری که نفس هاش روی صورتم حس میکردم  گفت:

آدرین:الان آزادی میتونی بری!

با گریه بهش زل زدم و نمیدونم چی شد که زیر پاهام خالی شد و چشمام سیاهی رفت...

 

و تاریکی مطلق...

با سنگینیه یه چیزی که روم افتاده از خواب بلند شدم که دیدم بله دوست قدیمیم و صمیمیم(آلیا)روم افتاده!

آلیا:وایی دختر از ماه عسل اومدم انقدر خوش گذشت که نگو ببین نینو برام کلی چیز و میز خرید البته برای تو هم خریدم ولی خب برای من از تو بیشتره...

من:سلام آلیا منم خوبم مرسی هیچ خبر سلامتی تو خوبی؟؟

آلیا خنده ای کرد و گفت:

آلیا:حالا ولش کن چی شد که دیشب دیر اومدی و وقتی هم که اومدی میلن و رز آوردنت و انگار خواب بودی!

من:میلن و رز دیگه دوستای من نیستن دیروز منو به زور بردن که مهمونی و مهونیم اصلا خوب نبود همه بی ادب و بی شعور!

به آلیا همه رو نگفتم آدرین و اون لحظه ی بوسیدن هم نگفتم!

آلیا بعداز ظهر رفت با همسرش نینو قرار داشت اون ازدواج کرده و اینکه خیلی نینو رو دوست داره!

 

داشتم توی گوشیم کلیپ میدیدم که یه پیام از طرف ناشناس اومد زدم روش که دیم عکسای اون شبی که آدرین منو بوسید بود این کیه دیگه آخه؟

نوشته بود:{سلام مرینت خانوم این آدرسی که فرستادم میای اگه نیای عکست توی کل شهر مارسی(جایی که مامان و بابای مرینت زندگی میکنه)پخش میشه!

{تو کی هستی هان}

{بیا به این آدرسی که میگم میفهمی کیم}

با گریه به عکسا نگاه کردم من چقدر بدبختم!

هی اشک میریختم اما اشک ریختن فایده ای نداشت باید برم آدرسی که گفته تا ببینم کیه؟

 

******

رفتم به آدرسی که گفته بود یه کافه داخل بالاشهر بودش

رفتم داخل و دنبال کسی میگشتم که دیدم آدرین پشت یه میز نشسته و داره اشاره میکنه که برم اونجا!

 

باید حدس میزدم که خودش باشه من چقدر احمقم!

 

پایان...

پارت بعدی 15لایک و 15تا کامنت

به امید دیدار!