بازی عشق p¹⁰
گفتم از مدرسه میاین خسته هستید رمان دادم
جونگ کوک دم در عمارت وایساده بود و به ماشین بنز سیاهش تکیه داده بود.
رونا تو اتاقش بود و داشت لباساش رو عوض میکرد.
همین که داشت لباسش رو عوض میکرد به خودش آمد و گفت:
+من چرا انقدر باهاش گرم گرفتم ... چرا انقدر زود جواب بهش دادم ... اگه گولم بزنه چی .... اگه قلبم رو بشکنه چیی
ولی بعد از چند دقیقه خشک ایستادن و به گوشه ای خیره شدن با خودش گفت:
+بزار یه بار شاد باشم مگه چیه .... مگه من فرقی با بقیه دارم.
لبخند دردناکی زد و اشکی از گوشه ی چشماش چکید:
+اگه الان مامان بود من دختر شادی بودم؟
همون لحظه در باز شد و جونگ کوک ناله کنان آمد تو :
_ تو چرا انقدر .....
با دیدن صورت اشکی رونا حرفش توی دهنش ماسید و چهرش نگران شد .
رونا زود برگشت و اشکاش رو پاک کرد و گفت:
+ بریم ....
_ رونا
+بله
_چرا گریه کردی
+هیچی نیست
_رونا راستش رو بگو
+باور کن هیچی نیست
جونگ کوک آمد جلو تر و رونا رو در آغوش گرفت . همون موقع دختر زد زیر گریه و دستاش رو پشت جونگ کوک قفل کرد و محکم گرفت .
تاحالا توی اغوش کسی جز مادرش گریه نکرده بود. تاحالا بغل کسی به جز مادرش براش آرامش بخش نبود . جونگ کوک دستاش رو بالا برد و روی سر رونا گذاشت و موهای خرمایی دختر رو نوازش کرد و بوسه ی کوچیک اما پر عشقی رو روی سرش گذاشت.
عشق چیز خوبیه البته اگه از دوطرف باشه .
ادما همیشه عشق رو به ازدواج کردن و داشتن بچه میدونن ... ولی عشق این نیست .
عشق یعنی این که وقتی میبینیش تپش قلبت بالا بره
پیشش احساس آرامش کنی
عطرش برات مست کننده باشه و نتونی حتی یک ثانیه هم بدون اون باشی.
عشق رو باید پرستید ... اگه عشق نباشه زندگی بی معناست.. عشق توی وجود همه ی ادم ها هست فقط باید پیداش کنی.
رونا با چشمای اشک الود و بینی قرمز شده به جونگ کوک نگاه کرد .
جونگ کوک با همون لبخند مهربونش لب باز کرد و گفت:
_ رونا ... این رو بدون که اگه تو این دنیا اگه یه نفر باشه که تا ابد باهات باشه ... اون منم .
جونگ کوک اخمی توی ابروهاش آمد و گفت:
_ هییی .. من راست میگم.
+ همه .. هق.. همینو میگن.
جونگ کوک انگشت شستش رو بالا برد و اشک های رونا رو با انگشتش پاک کرد و لبخند مهربون و زیبایی زد.
_ لی رونا ... تو اگه هم نخوای دیگه مال منی ... تو زندگیم رو کامل برای خودت کردی .. تمام فکرم پیش تو اِ ... نمیتونم یه لحظه ازت جدا شم ... به نظرت این عشق نیست ... بعد میگی همع همینو میگن ... همون همه ای که میگی.. وقتی میبیننت دل تو دلشون نمی مونه ... یا وقتی میبینن با یکی دیگه ای میخوان خودکشی کنن..؟؟
+جونگ... کوک .. من ..م
جونگ کوک دستش رو از روی صورت رونا برداشت و انگشتش رو روی دهن رونا گذاشت که باعث شد رونا نتونه دیگه حرفی بزنه.
_ رونا .. عشق فقط یکبار اتفاق میوفته .... یا میشکتت یا خوشبختت میکنه ... من هیچ وقت عاشق نشدم .. تو اولیشی پس خواهش میکنم من رو نشکون.
اشک توی چشمای جونگ کوک حلقه زد و چشماش قرمز شد.
رونا که بغض کرده بود و همواره داشت اشک می ریخت سرش رو پایین انداخت و توی دلش زمزمه کرد و گفت :
+خیلی احمقی رونا ... اون داره برات گریه میکنه .. بعد تو با اوج ظلمت بهش میگی .. بهت اعتماد ندارم.
رونا سرش رو بلند کرد و به صورت معصوم جونگ کوک که حالا مثل بچه هایی شده بود که برای خریدن اسباب بازی دارن به مادرشون التماس میکنن کرد.
جونگ کوک با صداای لرزون و بغضی که توی گلو داشت دوباره حرفش رو زمزمه وار تکرار کرد:
_ رونا .. من رو قبول میکنی
رونا بغضش شکست و خودش رو محکم توی بغل گرمو نرم جونگ کوک انداخت و با گریه گفت :
+قول بده ... هق .. قول بده که ولم نکنی .
جونگ کوک اول از کار رونا تعجب کرد ولی بعدش دلش از کار رونا پر پر شد و پروانه ها توی دلش پرواز کردن.
سرش رو روی سر رونا گذاشت و مثل رونا دستاش رو پشت دختر حلقه کرد و سفت سر دخترک رو به سینش فشار داد
_ قول میدم .. خانم رونا.
بوسه ای روی سر دخترک گذاشت و لبخندی زد و چشماش رو بست .عطر دخترک رو توی ریه هاش کشید و محکم تر از قبل رونا رو به خودش فشورد.
جونگ کوک سرش رو بلند کرد و دختر رو آروم از خودش جدا کرد و اشک های دخترک رو پاک کرد و صورتش رو جلو برد و پیشونیه دختر رو بوسید.
_ میدونستی اگه هم قبول نمی کردی .... از نظر انسانی مال من شده بودی .
رونا اخمی کرد و گفت :
خو بسه
راستی شاید این رومان رو اینجا ادامه ندم میخوام توی وبلاگ دیگه ای اینو پست کنم پس اگه دوست دارین توی اون وبلاگ بخونید بزن روی پروفایل من براتون میاد
دوستون دارم ❤️😉