به خاطر غرورم پارت 10،11

HARLEY HARLEY HARLEY · 1402/09/11 22:56 · خواندن 13 دقیقه

ملسییییی از همتون پارو بعدی رو هم الانا دیگه میدم

مرینت*

سوار کشتی شدیم، مهمونی توی کشتی وسط دریا بود..

خیلی شلوغ شده برای همین قبل ازین که میز های بزرگ پر بشن یک جا پیدا کردیم و نشستیم..

قسمت بیرونی کشتی جایی که وارد می‌شدیم ایستادم..

نمیدونم به چه امید ولی با خودم گفتم شاید آدرین بخواد بیاد!

ولی نه.. لنگر رو کشیدن و راه افتاد!

رفتم داخل نشستم.. موزیک پخش شد و خیلیا رفتن وسط برای رقص.. بچه ها هم رفتن.. البته جیم و شیزوکو باز رفتن سراغ بوفه.. 😅

نشستم و فقط به رقصاشون خیره شدم.. از صبح خیلی پَکَرَم

درواقع امروز هیچ هیجانی نداشت!

هیجان که نه بهتره بگم مثل بقیه روز هام یکنواخت و کسل کننده بود..

یکم از شیرینی های روی میز خوردم.. بلند شدم و رفتم پشت کشتی... به دریا خیره شدم.. هوا تقریبا شب شده بود.

ساعت7:06دقیقه بود...

_همه دارن داخل خوش میگذرونن چرا اومدی اینجا؟

یه نگاه به سینگو انداختم... لباسش یه پرهنت دامن دار سرمه ای بود...

پاپیون مشکلی به موهای طلایی بلند خیلی میومد..

من_حوصله ندارم!

اومد جام و مثل من به نرده های فلزی کشتی تکیه داد!

سینگو‌_یه چیزی رو داری مخفی میکنی!

من_چرا امروز همتون همین رو میگین!؟!

سینگو_یعنی خودت متوجه رفتار امروزت نشدی؟

من_مگ امروز چه جوری شدم؟

سینگو_از وقتی به این مسافرت اومدیم سرزنده ای و دائم شیطونی میکنی.. تا وقتی که یه چیزی تغییر کرد..

من_من دوسش ندارم!!😩

سینگو_من که اصلا راجب آدرین حرف نزدم.. ولی خودت داری بهش اشاره میکنی چون توی ذهنته!

میدونم نمیتونم احساساتم از سینگو مخفی کنم.. اون خیلی خوب آدم رو درک میکنه!

از طرفی دیگه هم راز نگه داره پس میتونم تحت هر شرایطی ازش کمک بخوام

هیچی نگفتم.. و دوباره به روبروم خیره شدم..

آسمون دیگه کاملا تاریک شده بود.. ما هم وسط دریا بودیم!

سینگو_وقتی گفتم یه چیزی تغییر کرده.. نمیخوای به این فکر کنی که چی عوض شده؟

من_خوب.... تنها چیزی که امروز عوض شده اینه که آقای اتوکشیده نیست و ماهم اومدیم مهمونی!

سینگو_ایناهاش که مال ظاهر قضیس.. تو میگی عاشق نشدی.. اما اگ نظر منو بخوای.. این دقیقا همون تفاوتیه که اتفاق افتاده!

و با لبخند رفت داخل سالن کشتی که با رقص نور روشن میشد!

من عاشق شدم؟.. خنده داره!.. بین اینهمه کسی که داشتم دلمو به یک اتو کشیده دادم!

یعنی بهش بگم؟.... نه چطور میتونم بگم!!

حتی بخوام.... نه غرورم نمیزاره!

خیلی مسخرس که غرورت نزاره حرف دلتو بزنی!

........

*ادرین*

هودیمو پوشیده بودم.. بخاطر اینکه شب شده بود یکم باد میومد!

از خط عابر پیاده گذشتم و رفتم توی کوچه.. دیوارا پرشده بودن از نقاشی اسکلت و نوشته های انگلیسی!

اینجارو یادمه.. خیلی میومدم اینجا!

یکم نزدیک تر دقیقا جایی که چراغ های زمین فضا رو روشن می‌کرد جمعیت کمی جمع شده بودن!

_آدریننننننننننن!!!!

صدای اونا بود.. برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم..

لونا، بن، مایکل و جولیکا پشت سرم بودن و لونا داشت برام دست تکون میداد!

با لبخند رفتم پیششون و هم رو بغل کردیم..

مایکل_چطوری رفیق!

من_شماها چطورین؟!

بن_نامردیات که کم نیس!

من_بیخیال بچه ها!

لونا_اینجا جای خوبی برای دلتنگی نیست بیاین بریم یه چیزی بخوریم!

همه راه افتادیم تو خیابون و توی یکی از رستوران های معروف استیک رفتیم.. رقص نور داشت و همه داشتن وسط میرقصیدن!

روی صندلی ها به ترتیب نشستیم!... استیک با سس و قارچ سفارش دادیم و مشغول حرف شدیم..

بن_فرانسه خوش میگذره؟

جولیکا _حتما خوش میگذره که یادی از ما نمیکنی دیگه😂

من_ای بد نیست!

مایکل_بد نیست؟😂

من_ای خدا من باز اومدم شما ها منو ترور کنین!!!!

استیک هامونو آوردن شروع کردیم به خوردن...

لونا_ادرین میای یه لحظه؟!

من_خیلی واجبه؟

لونا_نه.. فقط..

من_باشه بریم!

رفتیم طبقه بالای بالا روی پشت بوم.. ساختمون بلند بودو خونه ها و مغازه های جلوش کوتاه بود برای همین به راحتی میتونستم کشتی تفریحی رو ببینم.. واضع نبود!.. فقط نور هاش دیده می‌شد.. یجورایی دلم میخواست اونجا باشم!

لونا_به چی نگاه میکنی؟

من_هیچی هیچی!.. خب چیکار داشتی؟!

لونا_هیچی فقط.. میخواستم باهم تنها باشیم..!

من_عجب.

دستام و روی دیواره های کوچیک پشت بوم تکیه دادم و وزنم رو روش انداختم!

هنوز چشمم به چراغای کشتی بود!

لونا_دلم واست تنگ شده بود!

من_ممنون❤️

....

*لونا*

راستش انتظار هرچیزی رو داشتم بجز... ممنون!

ادرین پسر روکیه.. حداقل در 90درصد اوقات... اگر دلش تنگ نشده باشه به یه بهونه بحث رو عوض می‌کرد یا فقط با نیشخند میفهموند .. ولی ممنون... این کلمه داشت چی رو بهم می‌فهموند؟

من_چخبر؟

ولی هیچ جوابی نداد، تمام حواسش رو به دور از جایی که بودیم داد!

من_به کجا نگاه میکنی؟

ادرین یه لحظه به خودش اومد_چی..اها هیچی.. داشتم به اون کشتی تفریحی نگاه میکردم..

من_خیلی دوره که از کجا فهمیدی کشتی تفريحی!

آدرین_اخه.. دوستام قرار بوده برن ساعت هم که از ذشته پس طبیعتا الان کشتی حرکت کرده!

من_که اینطور!

رفتم نزدیکش.. دستمو بردم همونجایی که دستشو گذاشته بود اما هر وقت می‌بردم نزدیک تر انگار معذب بود و دستشو جمع می‌کرد..

من_چیزی شده؟

آدرین_نه نه یکم لرزم گرفت یهو...

وقتی خواستم دستم رو روی دستش بزارم دستاشو کرد توی جیبش و گفت_چقد سرد شده نه؟

قشنگ معلوم بود!... سرمو پایین گرفتم و آروم گفتم_منو دوست داری؟

احتمال اینکه بگه نه خیلی زیاد بود... اما میخوام ببینم چ عکس العملی نشون میده!

ادرین_چی؟!

من_فکر کنم سوالم رو واضح فهمیدی!

ادرین_اه...خوب...معلومه که دوست دارم ما باهمدیگه دوست چندساله هستیم!

من_ولی میدونی که منظور من دوستی معمولی نبود!

ادرین_فک کنم گوشیم شارژش تموم شده نه!

من_بحث رو عوض نکن!

آدرین_الان دقیقا میخوای چی بشنوی؟!

من_این که بگی دوسم داری!

ادرین_من......

من_اگه جواب نه هستش.. پس حداقل بگو کسی که دوسش داری کیه!

ادرین_لونا بیخیال شو دیگه!

من_کسی که دوسش داری توی اون کشتیه مگ نه؟!

ادرین_چی؟!

من_برو!...

دستامو مشت کردم و گفتم _وقتی دلت یه جای دیگست نباید دیدار رو قبول کنی!

ادرین_منظورت چیه!؟

من_به بچه ها میگم کار مهم واست پیش اومد...

و بدون هیچ حرف دیگه ای رفتم پایین...

*مرینت*

دستم زیر چونم بود... یهو صدایی گفت_چیشده ببعی بع بع نمیکنه!

با هیجان برگشتم، ادرین تو کشتی بود!!!

من_تو اینجا چیکار میکنی؟!

ادرین_از دیدن آقای موز خوشحال شدی؟.. ای جان!

من_نخیر فقط کسی نبود اذیتش کنم!... کارت چیشد کره موز اتو کشیده!!

ادرین_هیچی ببعی فرفری..بی‌خبر

و دوباره کل کل هامون شروع شد!

...

*سینگو*

تنها نشسته بود و داشت به بیرون نگاه می‌کرد..

رفتم یه بستنی سفارش دادم تا براش ببرم و باهم بخوریم و یکمم از تنهایی در بیاد..

وقتی رفتم جاش دیدم آدرین کنارش نشسته و دارن باهم بحث میکنن..

مرینت هم بالاخره داشت می‌خندید!

ارن_هوووم.. بچمون کی اومد؟!

من_بزار یکم باهم باشن!..

 

پارت بعد

 

ادرین*

 

هنوز توی کشتی بودیم.. مهمونی عالی و بی نقصی بود!

خوب شد که اومدم، همه مشغول یه کاری بودن.. منو مرینت روی عرشه بودیم...

هردو ساکت بودیم و به شهر نگاه میکردیم..هیچ کسی جز ما اونجا نبود!

همه مثل ما دیوونه نیستن که وسط اون مهمونی به اون خوبی برن رو عرشه که😂

مرینت_اقا موزه یه سوال بپرسم؟

من_پرسیدی!

مرینت_هنوز که نپرسیدم!

من_جمله "میشه یه سوال بپرسم؟" خودش یه سواله پس تو سوالتو پرسیدی😂

با مشت زد به بازوم و با خنده گفت_مسخره!..

من_حالا سوال دوم روبپرس!

مرینت_اینقد حرف زدی از ذهنم پرید!

من_تو ذهنت مثل کانگروئه به من چه مربوطه!😂

مرینت_خداروشکر زدی تو کار باغ وحش!.. جا داره منم بیام اونجا تماشاچی جذب کنم..؟

من_نه ما ببعی ها رو به نمایش نمیزاریم😂🐑

مرینت_میرم یه میوه فروشی توی پاریس باز میکنم موزا رو به حراج میزارم ولی باور کن مجانی هم باشی کسی نمیخرت😂

من_فک کردی با خودت من کلی خاطر خواه دارم

مرینت_اوف بابا عروس نو.. تو دختر نشدی خداروشکر!

من_چیه حسودیت میشه

مرینت_به چیت؟؟!!!!

من_من دختر بودم از همین سن خاستگارا صف می‌کشیدن ترشیدی دختر جون😂

مرینت_این زبونو نداشتی میخواستی چیکار کنی؟

من_میومدم تو چراگاه ببعیان چوپانی میکردم!

مرینت_ههههههه

دیگه حرفی برای ادامه بحث نداشت..!

مرینت_راستی نگفتی چجوری اومدی تو کشتی ما تقریبا وسط دریاییم!

من_پرواز کردم.. پوست موزیمو در آوردم بال بال زدم تا اینجا!

مرینت_نه جدی میگم!!!

من_میگم پرواز کردم که...!

مرینت_حالا نگاش کن

من_مگ من با تو شوخی دارم دختر جان😂.. اون بالونا رو میبینی.؟..از لنگرگاه سوار اونا شدم با چتر هم پریدم پایین😅

مرینت_یعنی چی با چتر پریدی!!!

من_یعنی با چتر پریدم!

با اینکه داشتم بهش جدی میگفتم هی فکر میکردم دارم دستش میندازم😂

من_چرا فکر میکنی دارم دستت میندازم😅

مرینت_اینقد که موزی!

تو زندگیم صادقانه تر از این جمله نشنیده بودم!

یه عصا بیارین که کمرم شکست! 😂

آها راستی من موزم ستون فقرات ندارم 😅🍌

.....

*لونا*

درو بستم و رفتم پایین،بچه ها استیکشون رو تموم کرده بودن!

با حالت غمگینی نشستم.

بن_ادرین کوش؟

من_براش کار پیش اومد رفت!

بن_استیکش ک تموم نکرد!

من_فکر کنم چیزای مهم تری از خوردن استیک با دوستاش داشته باشه!

همشون به هم نگاه کردن.. منم دستمو زیر جونم گذاشتم و به غذام نگاه کردم...

مرینت*

_ادرین... اممم...

ادرین_چیزی شده؟

من_نه نه نکه چیزی شده باشه ها!.. فقط...

بهم نگاه می‌کرد.. نمیتونم چیزی بگم..

من_یاد اون روز کار کردن تو هتل افتادم خندم میگیره😅

ادرین یه پوزخندی زد و گفت_عین احمقا با دستمال هتل به اون بزرگی تِی کشیدم😂

من_تاحالا تو عمرت اینقدرررر نظافت کرده بودی؟

ادرین_وقتی میخوام اتاقمو جمع کنم به اندازه همین تایم میبره😂

من_ای پسر شلخته!

ادرین_اوف بابا مرتب!.. از تو بالکن که اتاقتون میدیم ترکیده بود!

من_تو اتاق مارو دید میزنی!

ادرین_اره اینه به جارو وصل میکنم میفرستم اتاق دید بزنم.. حرفایی میزنی ها😂

من_پس چجوری میبینی!

ادرین_همونجوری که تو وقتی خوابم میای با تفنگ آب پاش خیسم میکنی! 😂

قانع شدم🙄

من_تاحالا احساس کردی که.. کسی رو توی زندگیت دوست داشته باشی و ازین که دوست داره یا نه مطمئن نباشی؟!

ادرین_اره.. خوب.. یبار پیش اومده!

من_ چیکار کردی؟

ادرین_نمیدونم.. ولی خوب میشد اگر میدونستم!

من_یعنی..کسی توی زندگیت داری که...

ارن_بچه هاااا

هردومون برگشتیم و به جمعیت پشت سرمون نگاه کردیم!

من_شما از کی اینجایین؟!

ایکو_نگران نباش همین الان اومدیم... کشتی داره برمیگرده!

من_ای بابا حیف شد ک..!

جیم_اره خب تو از اول نشسته بودی کنج کشتی!

من_نه من که خودمو نمیگم!.. آخه ادرین تازه اومده!

اادریناشکالی نداره امکانات هتل که خوبه اونجاهم میتونیم حرف بزنیم!..

من_باشه!

لارا_حالا درباره چی حرف میزدین ؟

من_اگر قرار بود شما بفهمین که اینجا حرف نمیزدیم!.

آروم کنار گوشم گفت👇

ادرین_اگر تونستی همین رو امسال تو کلشون فرو کنی بهت جایزه میدم!

من_جایزه چی هست حالا؟

از تو جیبش یه شکلات در آورد و گفت_ازینا!

من_عجبا!.. من گیاه‌خوارم..

ادرین_شکلات از قهوه شده، قهوه هم از گیاهه پس قهوه سالاده!

به طرز داغونی داغونم کرد🙄👌

 

*ادرین*

 

رسیدیم لنگرگاه.. کشتی لنگر انداخت و همه داشتیم به صف وارد اسکله می‌شدیم...

تعدادمون  زیاد بود برای همین نمیتونستیم تاکسی بگیریم.. با اتوبوس رفتیم هتل..

بچه ها به اتوبوس های اینجا که نسبت به فرانسه با سرعت بیشتری میرن عادت نداشتن!

اتوبوس شلوغ بودو هممون وایستاده بودیم...

ارن_ماشین های معمولی اینقدر تند نمیرن!

من_اتوبوس های اینجا همینجوریه دیگه!

مرینت_دو کلمه هم از مادر موز😂

همه خندیدیم.. ایستگاه بعدی هتل بود...

من_شماها شام خوردین؟

همه_نه!

جیم_من خوردم..

توموکو_منم خوردم!

مرینت_پس به شما دوتا شام نمیدیم خرج اضافی نداریم😂

قیافه این دوتا شکم فراخ:😤

من_پس اگر میخواین شام بخوریم همین ایستگاه یه رستوران خوب هست بریم غذا بخوریم..

چارلز_پس کل کوچه پس کوچه های اینجارو حفظ کردی!

من_شما به بزرگی خودتون ببخشید خیر سرم اینجا زندگی میکردم!

شیزوکو_تو یک ساله اومدی اینجا!.. آدم 5سال جایی زندگی کنه حفظ نمیشه آدرس خونشو!

من_حالا کی گفته من فقط یک سال اینجا زندگی میکردم!

قیافه همه:😳

من_چرا اینجوری نگاه میکنین؟ نگفته بودم فقط2سال فرانسه رفتم و اینجا زندگی میکردم؟!

همه_نهههههه!

من_ #رازداری😎(هشتگ راز داری)

از اتوبوس پیاده شدیم.. هتلمون از همینجا دیده می‌شد!

ویلیام _راستی ادرین.. خیلی پول همراهمون نیس!

من_اشکالی نداره صاحب این مغازه از دوستای پدرمه میتونیم باهاش کنار بیایم!

رفتیم داخل.. فضای داخلی رستوران با حصارهای چوبی و چراغ های فانتزی تزئین شدن.. از سقف کلی گل آویزون شده بود!

در کل جای دلنشینی بود.. طبقه بالاش کنار هر صندلی یه جای خالی توی حصارا بود تقریبا مثل یه پنجره بدون شیشه!

مرینت_چفدر اینجا خوشگله!

من_اره.. خودش اینجارو ساخته سلیقه خوبی توی دکور داره!

نشستیم سر میز، آقای شرمن با دیدن ما منو دستش گرفت و به سمتمون حرکت کرد..

موها و ریش کوتاهش قرمز بودن.. و یکم هیکل درشتی داشت!

(مکالمه زیر مثلا انگلیسیه👇)

_اوه ادرین، توجا این جا کجا!

من_سلام.. با دوستام برای تفریح اومدیم اینجا!

شرمن_خیلی خوبه!.. چی میخورین؟

من_بچه ها چی میخورین؟

چارلز_تو مِنو چیا داره؟

من_کی اف سی، همبرگر، پیتزا....

توموکو_کی اف سی!

من_شما غذا خوردی انتخابت در اولویت نیست!

توموکو_من بجای شام غلط خوردم!!!!

مرینت_دیگه به هر حال خوردی!

چارلز_اوووم... پیتزا..

و دقیقا همون زمان فیلیپ گفت_همبرگر!

چشمای این دوتا درشت شد!

چارلز_توقع نداشتم بخوای پیتزا و رد کنی فیلیپ!

فیلیپ_نون نرم و تپل و اون سبزی های یکنواخت با گوشت مثل این میمونه که همزمان داری توی زمین و مریخ قدم برمیداری!

چارلز_اما هیچی مثل پیتزای تازه از تنور در اومده ای نیست که با هر گاز پنیرش کش میاره و توی دهنت آب میشه!

مرینت کنار گوشم گغت_الان بحث سر غذاس؟

من_باورت میشه من حتی یه کلمه از حرفای اینا هم نمی‌فهمم!

مرینت_ولشون کن اینا خلن بیا خودمون سفارش بدیم!

یه طرف منو رو من گرفتم و اون سمت دیگش رو ببعی خانوم گرفت!

مرینت_کی اف سی بخوریم؟

من_نمیدونم، بخوریم!

ما سفارش  دادیم اما.. جنگ درحال شدت گرفتن بود!