بازی عشق p⁹

. 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. · 1402/09/08 23:58 · خواندن 5 دقیقه

**

جونگ کوک رونا رو برد و گذاشتش روی اپن توی آشپز خونه .
جونگ کوک سرش رو کج کرد که رونا سرش رو بلند کرد و دستاش رو گذاشت جلوی چشمش
جونگ کوک اول با تعجب کاراش رو نگاه میکرد و بعد که فهمید خجالت میکشه شروع کرد به خندیدن و گفت :


_تو هنوز خجالت میکشی.



+همممم


جونگ کوک کمی فکر کرد و گفت میخوای بگم خدمتکارا برن خودمون تنها باشیم.



+اممممم ....



_امممممم؟؟؟ یعنی اره ^^


رونا خنده ای کرد و گفت :


+اممممممم



_خدایا



جونگ کوک روبه خدمتکارا کرد و گفت :

_امروز رو مرخسید می تونید برید خونه .


خدمتکارا هم رفتن ... رونا دستش هنوز روی چشماش بود و از لای انگشتاش جونگ کوک رو نگاه میکرد .


_نمیخوای دستای کوچولوت رو از روی چشمات برداری؟


+اممممممممم


جونگ کوک از این حجم کیوت بودن رونا زد زیر خنده و دندون های خرگوشیش خودنمایی کرد
رونا که تازه متوجه ی اون دندونا شده بود که از هیجان دستاش رو برداشت و گفت:


+دندونات ... شبیه خرگوشی


جونگ کوک که دید رونا دستاش رو برداشته از فرصت استفاده کرد و جلو رفت و گازی از لپ رونا گرفت:



+ای ای ای ای ای



_ چیه درد داشت ... ببخشید



+خرگوش بد


رونا دستاش رو گذاشت روی لپ قرمز شدش و لباش رو جلو داد.


_ من خرگوشم


_نکنه میخوای اون یکی لپت هم قرمز بشه


+نه نه نه نه


جونگ کوک بعد از چند ثانیه گفت:



_خب حالا که خدمتکارا نیستن پس شام هم ندارییم ... چی میخوری ؟؟؟


+امممممم ... نمیدونم



_نظرت چیه بریم بیرون


رونا با خوشحالی دستاش رو بهم کوبید و همزمان گفت:


+بریمممم


جونگ کوک خنده ای کرد و دوباره شروع کرد به حرف زدن


_خوب ... حالا کجا بریم؟



+شهره بازییییی


_باشه .... بعدشم میریم چندتا چیز میخریم


+باش


_حالا برو لباسات رو عوض کن تا بریم.


+خب بزارم پایین


_بیا


جونگ کوک رونا رو بغل کرد و از روی اپن گذاشتش زمین .
رونا سریع از کنار جونگ کوک رد شد و رفت داخل اتاق و در و دشت و شروع کرد 

 

دوستون دارم ❤️😉