بازی عشق p⁷
/:
بچهها میخواستم رمان رو منحرفی کنم اما مهسا اجازه نداد برای همین ببخشید
جونگ کوک رونا رو با خودش بع اتاق ورزش برد
&جونگ کوک جوری دستم رو محکم گرفته بود وقتی دسم رو ول کرد بود جاش به مونده بود
جونگ کوک رونا رو روی صندلی گذاشت و اونا باهم فیس تو فیس شدن
_ اون کی بود بغلش کردی بودی (با داد ).
&به شما ربطی داره
_ آره به من ربط داره
& دوست پسرم بود
½_ با گفتن کلمه ای دوست پسر دنیا دور سرم چرخید
_ الان یه کاری میکنم که دیگه نداشته باشی
دامن رونا رو بالا میده
جونگ کوک دستش رو پایین تر برد و یکی از انگشتاش رو وارد رونا کرد.
رونا برای یک ثانیه نتونست نفس بکشه . درد داشت .
جونگ کوک انگشت دومش رو هم وارد رونا کرد .
بعد از چند ثانیه شروع کرد به حرکت دادن انگشتاش توی حفره ی کوچیک و تنگ دختر.
رونا مداد توی دستش رو فشار میداد و به زور نفس میکشید.
جونگ کوک تعجب کرده بود چرا رونا ... نمیشه.
رونا داشت حالش بدتر میشود و از هوش میرفت ..
جونگ کوک که دید حالش خوب نیست انگشتاش رو دراورد .
رونا که دیگه جونی نداشت پیشونیش رو گذاشت روی میز و بعدش از هوش رفت.
رونا که دیگه جونی نداشت پیشونیش رو گذاشت روی میز و بعدش از هوش رفت.
جونگ کوک رونا رو صدا زد و گفت:
_رونا ..
_رونااا
بیا که رونا جواب نمیده نگران شد بلند شد و رونا رو بغل کرد و از کلاس رفت بیرون
تند تند راه میرفت . وارد حیاط شد .
بعدش رفت و نشست روی یکی از صندلی ها.
سر رونا رو گذاشت روی سینش
گوشی رو از جیبش درآورد و زنگ زد به راننده که بیاد.
گوشی رو قطع کرد و گذاشتش توی جیبش
رونا رو محکم تر به خودش چسبوند.
از زبان جونگ کوک*
من چیکار کرده بودم .... من ..من فقط خواستم بهش نشون بدم اون مال منه ولی به نظر میاد کارم درست نبود.
سرم رو برگردوندم و صورت بی نقصش رو نگاه کردم .
تنها چیزی که تو صورتش برق میزد لبای پفکی و قرمزش بودن.
یک دقیقه از خود بی خود شدم.
اب دهنم رو قورت دادم و سرم رو بردم جالو و لبام رو گذاشتم روی لباش.
چشمام رو بستم و شروع کردم به مک زدن لباش.
از زبان راوی*
جونگ کوک مشغول لبای رونا شد بود که با صدای یکی چشمام رو باز کرد.
=ب..بخشید.
جونگ کوک سرش رو چرخوند و با راننده مواجه شد زود جوع رو عوض کرد و گفت:
_ماشین کجاس
=قربان بیرونه
_برو در پشتی رو باز کن امدم.
راننده به نشانه ی احترام خم شد و به سمت ماشین رفت
جونگ کوک رونا رو محکم تر بغل کرد و بلند شد
نگاهی به چهره ی سفید رنگ و بی حال رونا انداخت
لبخندی زد و گفت:
½توی ذهنش بود
مهسا جون من تمام سعی کردم که منحرفی نشه ببخش 🙏
بچه ها ممکنه موقفت بشه لطفاً کامنت بدین
دوستون دارم ❤️😉