بازی عشق p⁶

. 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. . 𝓶𝓪𝓼𝓾𝓶𝓮𝓱. · 1402/09/06 15:48 · خواندن 8 دقیقه

برووو

تکخندی زدم و رفتم و سر جام نشستم.
این زنگم تموم شد دوتا زنگ دیگه تا خونه مونده بود.
کلاس ریاضی داشتیم این زنگ .
قرار بود برم تو کلاس ورزش پیش تهیونگ و فیلم رو نگاه کنم.
رفتم سمت کلاس ورزش و کنار پنجره نشستم دیدم تهیونگ در زد و وارد کلاس شد :


= هیی ... داداش آماده ای .


_ تهیونگ زودتر


=باشه بابا امدم.

تهیونگ در رو بست و پرده ها رو کشید منم پرده ی سمت خودم رو کشیدم.
لبتاب رو گذاشت رو میز و فیلم رو پلی،کرد.




از زبان رونا*
زنگ خورد و رفتم تو حیاط . توی حال خودم بودم که دیدم یکی کنارم نشسته .
سرم رو برگردوندم دیدم جیمینه .


× سلام .. خوبی رونا


+ اووو جیمین تویی ... سلام .‌ تو خوبی


×ممنون منم خوبم. ولی به نظر نمیاد تو خوب باشی .


+من همیشه اینطوریم.

 اینطوریم.

×نگاه کن رونا ... زندگی دوروزه نباید خودت رو اذیت کنی

+ممنون که درک میکنی.


جیمین لبخندی زد و دستش رو انداخت دور گردنم و بغلم کرد.
اولش تعجب کردم ... بعد منم بغلش کردم.
خیلی به بغل کردن احتیاج داشتم.



از زبان جونگ کوک*

تقریبا آخرای فیلم بود ‌.
بدجور تحریک شده بودم حالم اصلا خوب نبود .
تهیونگ نگاهی بهم کرد و گفت:


=وااااو ... فکر کنم یکی اینجا حالش خرابه .

_ خفه شو .


= حالا دختر چجوری برات جور کنیم .

_اه تهیونگ ولم کن.

= باشه بابا... مگه گرفتمت.

تهیونگ بلند شد و سمت در رفت و در رو باز کرد.

_ کجا ؟؟


= نترس میرم دستشویی^^

_ برو

تهیونگ رفت بیرون و در رو بست.

دیگه حالم داشت بدتر میشد .
عرق کرده بودم و نفس نفس میزدم.
همین که داشتم فیلم رو نگاه میکردم یکدفعه پرده یکم کنار رفت .
منم رونا رو دیدم که یه پسری رو بغل کرده .
دندونام رو بهم سابیدم و با خشم بلند شدم جوری که صندلی افتاد روی زمین.
با عصبانیت در رو باز کردم و با قدم های محکمی رفتم سمت حیاط.
هم بخاطر فیلم تحریک شده بودم و احساس میکردم پایین تنم داره از آتیش میسوزه هم داشتم از عصبانیت میمردم.
رفتم داخل حیاط و رفتم سمت رونا و پسره رو ازش جدا کردم و یه مشت زدم تو صورت پسره که افتاد روی زمین.


از زبان رونا*
همینطوری توی بغل جیمین بودم که یک دفعه ازم جدا شد و افتاد روی زمین.
بهت زده به صحنه ی روبروم نگاه میکردم .
جونگ کوک نشست روی جیمین و شروع کرد به مشت زدن توی صورتش.
سمتش رفتم و بازوی جونگ کوک رو گرفتم که برگشت نگام کرد.
چشمام قرمز شده بود و داشت از سر و روش عرق می بارید.
یه پوزخندی بهم زد و گفت:


_من با تو کار دارم خانم کوچولو


+خ...خواهش میکنم..ولش کن... اون کاری نکرده

جونگ کوک از روی جیمین بلند شد و به طرف من برگشت و دستم رو گرفت و کشید.
منم بزور دنبالش رفتم

+ایی .. ج..جونگ..کوک دستم ... ایی ... تورو خدا آروم


_خفه شو 

وانو به طرف کلاس ورزش می‌بره 

 

پارت بعدی منحرفی پس  هرچی کامنت بیشتر باشه زودتر میزارم 

 

دوستون دارم ❤️😉