تمام وجودمی پارت 20

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/09/05 01:35 · خواندن 3 دقیقه

سلاممممم

خب بچه ها من دوباره هم میگم کم کم رمان غمگین میشه و طر چندتا پارت دوباره طنز و باهال میشه پایان خوشی داره! برای بار هزارمممممممممممممم

ادامه ی پارت قبلی...

 

شیش ماه قبل...

آدرین:پس چرا اون روز سه تا خوردی؟

من:چون گشنه ام بود!

آدرین پوکر فیس نگاهم کرد و با تعصف اومد چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد چون آدرین نزدیک من بود فهمیدم که لایلا زنگ زده اخمام خود به خود تو هم رفت و با اخم به آدرین نگاه کردم و گفتم:

من:چرا زنگ میزنه؟

آدرین:والا منم مثل تو نمیدونم ولی فکر بد توی ذهنت راه نده اوکی؟چون من فقط تو رو دوست دارم!

من:اونکه میدونم تو این دنیا از من بهتر کیو میخوای پیدا کنی؟

آدرین:حالا ولش کن این حرفا رو برم ببینم چی میگه!

آز تلفن رو وصل کرد و با لحن خشک و جدی گفت:

آدرین:سلام بگو میشنوم!

لایلا.....

آدرین:آره تو چیگار داری؟

لایلا.........

آدرین:لقب خودتو به اون نزن!

لایلا........

آدرین با عصبانیت داد زد:

آدرین:خفه شووووووووووووووو

و بعد بوممممممم آدرین گوشیشو پرت کرد و انداخت زمین!

آدرین:مرینت ت..تو که به من خیانت نمیکنی هان؟

مرینت:معلومه که نه جرا اینجوری شدی عزیزم هان به خاطر حرفای بی ارزشش خودتو به کشتن نده باشه؟

آدرین سری تکون داد و به حالت عادی خودش برگشت و گفت:

آدرین:بریم پایین پیتزا سفارش بدیم اوکی؟

من:آره دارم از گشنه گی میمیرم!

آدرین:خدانکنه بیا بریم پایین!

 

با آدرین رفتیم پایین آدرین پیتزا ها رو سفارش داد و آورد خوردیم وای چقدر بهم چسبید پیتزا ها جاتون خالی!

کل روز رو با خنده گذروندیم واقعا که زندگی با آدرین خیلی عالیه!

اصلا فکرشم نمیکردم عاشقش بشم ولی شدم از خودشم بیشتر عاشقش شدم!

 

شب رو با آرامش پیش هم گذروندیم...

 

فردا...

از مطب دکتر بیرون اومدیم که آدرین گفت:

آدرین:دیگه کم کم بچه داره به دنیا میاد تو دیگه باد پیاده وری کنی تا بچه به دنیا بیاد اوکی...

 

آدرین داشت هنینجوری حرف میزد ببینید مخمو خورد واییییی!

من:آدرین بسه دیگه مخمو خوردی!

آدرین حرفی نزد و سوار ماشین شدیم...

 

یک ماه و نیم بعد...

باورتون میشه تو این 9هفته به خوشی گذشت من که باورم نمیشه دل تو دلم نیست این بچه به دنیا بیا از اون موقعه که به دنیا اومدن بچه ها نزدیکه آدرین نمیره سرکار مواظب من است 

 

داشتم با آدرین فیلم میدیدم که دلم درد گرفت انگار داشتن میومدن!

من:آدرینننننن دارن میان بدو بریم بیمارستان!

آدرین:چی میاد بری...بچه ها!

آدرین منو بغل کرد و برد داخل ماشین گذاشت ...

 

پایان...

بچه ها میدونم کم بود اینددرسا نمیزاره پارت بعدی طولانی هست!

پارت بعدی55 لایک