رمان(عشق یا رفاقت؟🔗

*ꪗꪖડꪀꪖ* *ꪗꪖડꪀꪖ* *ꪗꪖડꪀꪖ* · 1402/09/04 22:15 · خواندن 4 دقیقه

P:10

های😅

خب من‌ اومدم ولی قبل از اینکه بری ادامه میخوام‌تشکر کنم از همه اتون از حمایت هاتون🩷

میخواستم صب پارت بدم ولی اینقدر عجله کردید که گذاشتم💛یه دنیا مرسی🎀

ادامه✨️

 

 

کوکی : خب جین دارم نابود میشم !
(اینجا شروع میکنه به گریه کردن)

جین : ه....هی.... چی شده ..... ؟

کوکی : دارم میمیرم ! هیچ کس نیست من رو درک کنه ! من نمیدونم‌ چکار کنم من دارم دیوونه میشم ...‌ لطفا کمک ام کن جین من نمیتونم بیشتر از این نه💧🌧

جین : (در حالی که کوکی رو بغل کرده)

هی .. مگه من مردم ... من و یادت رفته؟
تو از داداشم ام برام مهم تری ❤️
چی باعث شده که اینجوری بهم بریزی 🚫

کوکی : جین من ... عاشق شدم .... اتفاقی که نباید می افتاد ... من دارم دیوونه میشم لطفا کمک ام کن😔💧

جین :(در حالی که نفس عمیق میکشه)

اوفففففف ترسیدم ... گفتم نکنه اتفاقی افتاده باشه ... چرا اینقدر حالت بده .... خب عشق طبیعی هست این خبر خوبیه !

کوکی : نه جین ... نه ... این خبر خوبی نیست چون موضوع فقط عاشق شدن نیست موضوع اون دختریه که من عاشق اش شدم .

جین : کی .... مگه اون کیه ؟

کوکی : وای جین من عاشق کسی شدم که نباید میشدم من عاشق هانا شدم💧🌧

جین : وایییی  این یکم بده ... یعنی.... نترس من باهاتم .... کاری میکنم که اونم از تو خوشش بیاد ‌!

کوکی : جین یعنی تو هنوز نفهمیدی ؟
من اینقدر حالم بد نبود .
امروز .... امروز تهیونگ کنارم نشست و .فت عاشق شده .... اون گفت که عاشق هانا شده و خیلی دوست اش داره .... اون توی چشم های من زل زد و گفت که دختری که بهش علاقه دارم رو دوست داره .... میفهمی یعنی چی ... این یعنی اینکه پسری که این همه سال از پدر و مادر بهم نزدیک تر بوده دوست و رفیق من بوده حالا داره میشه دشمن قلبم .... این یعنی انتخاب کردن یکی از مهم ترین احساسات قلبم !
عشق یا رفاقت؟
من باید چکار کنم جین من طاقت این عشق رو ندارم !

جین : ای وای ... نه وای ... آروم باش آروم باش من حل اش میکنم نگران نباش همه چی درست میشه آروم باش )
رفتم آشپزخونه و واسه کوکی آب آوردم تا بخوره !]]]

بیا بخور تا یکم آروم شی !

کوکی : آب خوردم .
چقدر خب شد که آمدی من داشتم نابود میشدم خیلی حالم بد بود . تهیونگ اومد پیشم ام از درد عاشقی اش گفت و باری از دوش هاش برداشت رفت وای اونی که بار شونه هاش سنگین تر شد من بودم ..

چرا ؟ این همه دختر که آرزو شون هست با من ازدواج کنن ! چرا هانا ؟ چرا کسی که رفیقم عاشق اش شده ‌! من یکی ، دوبار بیشتر هانا رو ندیدم چرا باید عاشق اش بشم ؟

جین : هی آروم باش خیلی خوب شد که بهم گفتی شاید تهیونگ هم رفیق ام باشه واقعا خیلی دوست اش دارم اما وقتی میبینم که بهم پناه آوردی مجبورم ... من پشت ام ...
نگران نباش .... ❤️ من درک ات میکنم😔

( ژینگ ... ژانگ .... ژینگ )

ج : آه تهیونگ هست .
یه لحظه آروم باش ببینم چی میگه ؟

الو . سلام تهیونگ .

ت÷= سلام جین .

ج×= خب ببینم چیزی شده !

ت÷= نه چیزی نشده ! فقط میخواستم بگم که امشب هانا مرخص شد .

ج×= ای واقعا خب چه خوب ببینم حالش چطوره ؟

ت÷= خوبه . خیلی هم خوبه . الان آوردمش خونه ی خودم خب زنگ زدم بگم که فردا  برای ناهار همه بیایین خونه من میخوام یه چیزی رو اعلام کنم و بهبودی هانا رو جشن بگیریم !

ج×= چی ؟ چی رو میخوای اعلام کنی !

ت÷= یه خبر خوب ! ❤️
فردا منتظرت هستم .... آه راستی به کوکی هم بگو بیاد آخه از نامجون شنیدم رفتی خونه کوکی .

ج×= آره ... خب غذا گرفتم و گفتم که بخوره آخه چند روزی که بیمارستان بود غذا نخورده بود ❤️

ت÷= کار خوبی کردی ! به هر حال منتظرتونم . فعلا ....

بوقققققققق

کوکی : چی گفت ‌؟

جین : آه هیچی هیچی نگفت فقط گفت  به مناسبت بهبودی هانا فردا ناهار بریم اونجا .

کوکی : پس قضیه اعلام خبر خوب چی بود ‌؟

جین : آه اون و میگی ؟آهان گفت که فردا میخواد یه خبری رو بده !

کوکی : هی من که میدونم میخواد چی بگه !
🌧میخواد بگه که عاشق هانا شده❤️
جلوی همه .
بعد باهاش قرار میزاره .  او دوتا عاشق هم‌ میشن و بهم نزدیک میشن . منم له میشم و میشکنم 🥺😢😢😭

جین : نه من نمی ذارم تو له شی من اینجا ام من یه فکر هایی دارم اصلا کاری میکنم که برنامه فردا کنسل شه !

کوکی : چطوری ! هان تا کی ؟

جین : تا کی رو نمی دونم ولی چطوری اش رو بسپر به من . فردا هیچ کدوم از بچه ها قرار نیست توی خونه‌ی تهیونگ جمع شن و ناهار بخورن  . من نمی ذارم این اتفاق بیوفته🚫

کوکی : چه نقشه ای داری ؟

جین : ...........

 

 

خب اینم از این‌🫡

سلطان تموم‌ کردن داستان در جاهای حساس😅

 

خب حمایت کنید تا زود پارت بدم🥺✨️

منتظرم پس.....

شرط : ۱۳ لایک و ۱۰‌ کام🎀🩷