عشق یا انتقام S2 p3
های
ببخشید بابت دیر پارت دادن
مریض بودم
یاهوووو برین عشق کنین که این پارت طولانی ترین پارت رمانمونه🤡
اتاش: چی شده؟
مرینت: رئیسمون.... اخراجم کرد.... اخراجم کرد! یعنی چی!؟
اتاش: مگه ادم با پیامم از کارش اخراج میشه؟ بیخیال من میرم سرقرارم شاید حتی بعدش به کار کردنت هم نیازی نباشه
مرینت: چطور به کار کردن نیازی نمیمونه؟ تو میخوای بهم برسی؟
اتاش: یکمم به داداشت اعتماد کن، حالا ولش من رفتم فعلا
مرینت: من به چی تو اعتماد کنم گذاشت رفت به چی تو اعتماد کنم، رسما اخراج شدم، حالا چیکار کنم.....؟ بگذریم، برم به مامان کمک کنم
اتاش تو شرکت ادرین
اتاش: وای، وای، وای، وای، اینجا چند طبقس؟، چقدم بزرگه، ادرینو ببین از کجا به کجا رسید.... خب دیگه به سوی رفتن به اتاق ادرین
پینار: اقا اتاش اومدن، بفرمایید.
اتاش: ادرین🤡(مث برق میاد تو🤡)
اتاش: این تغییرو ببین، این زیبایی رو ببین، ادرین ما رو ببین، اهه اه (سرفه کردن)
ادرین: خب میشنوم اتاش، من قبلا چطور بودم؟
اتاش: اااااا.... طلا بودی ادرین، طلا بودی(چیز دیگه ای نداشتی بگی🤡حداقل میگفتی عالی🤡)
ادرین: ممنون اتاش (بدون هیچ ذوقی)
اتاش: گذشته به این راحتیا فراموش نمیشه ادرین، برای این حالتون ناراحتم😔
ادرین: کدوم حالمون
اتاش: شما دوتا(ادرین و مرینت) زوج بسیار مهربونی بودید چرا از هم جدا شدین😔
ادرین: من خیلی دوسش داشتم
اتاش: اره، یعنی چه اتفاقی افتاد که شما رو از هم جدا کرد
ادرین: مری، چون مرینت خواست از هم جدا شدیم
اتاش: خام بود، خیلی بچه بود، ولی الان بزرگ شده، بالغ شده، عوض شده
ادرین: اتاش، راستش خوب شد اومدی اگه تو زنگ نمیزدی من به تو زنگ میزدم ....
ادرین پاکت پولی جلوی اتاش میذاره و میگه: میخوام اینو قبول کنی
اتاش: ا... ادرین.....(معلومه دیگه غرق پول شده🤡💸)
مرینت تو خونش
مرینت: غرور خط قرمز ماس عاجی سولماز (هعیی یاد سولماز وبمون افتادم حیف شد رفت)
سولماز: شیر مادرت حلالت باشه مری🤡🤲🏻(سولماز کجایی هعیی) این دوره زمونه هر کاری که اسون نیس
مرینت: اسون نیس ولی خودت میدونی که ما اینطوری ایم، ذاتمون قبول نمیکنه
اتاش تو شرکت ادرین
از زبان راوی
اتاش بعد از گرفتن پاکت به سمت سرویس بهداشتی رفت تا اونو باز کنه
اتاش: لامصب از هیجان عرق کردم، هوف یالا یالا یک دو سه.....پ...پون....پونصد هزار؟! هاه هاهاه هاه (نفس نفس کردن) اروم باش اروم (ینی ادم واس پول انقد هیجان زده میشه؟ مگه میخوای زمینو نجات بدی🤡)
اتاش از سرویس بهداشتی بیرون اومد مردی که توی سرویس بهداشتی مشغول شستن دستش بود از شدت نفس کشیدن اتاش تعجب کرده بود
خونه مرینت
یه اقایی: ببخشید یه لحظه خانوم
مرینت: بفرمایید
اون اقاعه: با اتاش کار داشتم
اون اقاعه: بله
مرینت: راستش داداشم یه قرار ملاقات داشته رفته شما کی هستید؟ دوستش هستید؟ چیه اسمتون تا وقتی اومد بگم بهش
اون اقاعه: اره از لندن همو میشناسیم و اینکه بهش بگو سیفی شیرجه زن اومده میفهمه (چقد سمی صداش میکردهههه)
مرینت خنده ای کرد و گفت: اگه شما اینطوری مناسب دیدید من چیز میکنم، من یه بسته دارم باید برم داداشم که اومد بهش میگم
خونه کلویی
رابرت(پدر کلویی): دخترم اعتمادم به تصمیم های ادرین زیاده، اگه اسرار کنه برنامه رو رایگان بگیره لازمه که دخالت کنم
کلویی: حق داری بابا اما ادرین میدونه داره چیکار میکنه تو هم میدونی،بنظرم یکم بهش اعتماد کنیم نظر تو چیه؟ (این کیبورد سگ پدر وقتی به نظرم رو مینوشتم چرت و پرت مینوشت🤡)
لوکا: صبح بخیر
رابرت: صبح بخیر پسرم ، همین که اومدی کجا غیبت زد؟
لوکا: غیبم نزد، دلم برای پاریس تنگ شده بود اومدم یه هوایی بخورم، خواهرمو ببینم، بابامو و همینطور ادرینو
رابرت: میبینی کلویی؟ اندازه ادرین هم ارزش ندارم
لوکا: بابا لطفا اینطوری نگو
ازاله (خدمتکار کلویی و اینا): بفرمایید صبحانتون
لوکا: اوی، اوی، اوی، خاله ازاله، دستت درد نکنه
ازاله: قربونت پسرم
رابرت: ولش کن لوسش نکن
ازاله: لوس بشه اقا، خیلی وقته ندیدمش دلم تنگ بوده براش، دلم واس پسرم تنگ بوده، نوش جونت پسرم
رابرت: لاقل تونستی از ادرین چیزی یاد بگیری؟
لوکا: هوم
رابرت: ادم باید یه پسر مثل ادرین داشته باشه(ادرین اسکلمون؟ 🤡 تازشم، لوکا رو دست کم نگیر)
لوکا: تو یه پسر مثل ادرین داری بابا، میخواستم درمورد این باهات حرف بزنم، منم میخوام مثل ادرین برنامه ی خودم رو بسازم، تو سرم کلی ایده و برنامه هست، شرکت رو که تاسیس کنم میتونم شروع به کار بکنم
رابرت: که اینطور، با کدوم پول شرکتو تاسیس میکنی؟
لوکا: اگه سه چهار میلیون به پسرت بدی حلش میکنم
رابرت: سه چهار میلیون؟!
لوکا: سه چهار میلیون برای شروع کافیه، در ادامه باهم تصمیم میگیریم
رابرت(با داد): پسر تو فک میکنی پول راحت به دست میاد؟! سه چهار میلیونه!
کلویی: بابا، بسه
رابرت(با داد): تاحالا یه قرون پول دراوردی تو زندگیت؟
کلویی: بابا، اروم
لوکا: بابا، مگه من چی گفتم
رابرت: خان زاده، بزار من بهت بگم، بگم که اخرش چی میشه، تو پول میخوای برای راه انداختن کارت من میزارم تو دستت، اما من یه شرط دارم، اول میای تو شرکت کار میکنی، اونم بدون با خبر شدن کسی از اینکه شریک شریکی، مثل بقیه کار میکنی، شیش ماه کار کن خیلی هم نمیگم شیش ماه کار کن تا من قانع بشم ادمی هستی که میتونی کار کنی، اونوقت بیا سرمایتو بگیر کارتو راه بنداز، فهمیدی؟!
لوکا: ف.... فهمیدم بابا
رابرت: خب دیگه، من میرم
لوکا: بابا میخوام یه چیزی بپرسم، من با چه عنوانی کارمو شروع کنم تو شرکت؟
رابرت: کاراموز
لوکا خنده ی کوچیکی کرد و گفت: بابا خیلی باحالی واقعا، اوممم کاراموز؟ اگه میخوای تا ابدارچی بشم
رابرت: اونم خوبه
کلویی: البته میشه بابا مگه میشه نشه
رابرت: من حرفمو زدم اونم درمورد کارت، ماشین حاضره؟
_حاضره اقا
کلویی(با خنده): لوکا ایندفعه خودت تنت میخواره واقعا
لوکا: کلویی، من با این سنم چه کاراموزی؟ حداقل مدیر شم
کلویی: مدیر؟ چه مدیری؟ تو اول کارتو به عنوان ابدارچی شروع کن اگه ده سال بتونی خوب کار کنی شاید ترفیع بگیری مدیر بشی، میبینمت، فعلا
لوکا: من این همه سال الکی درس خوندم؟ هووف
اتاش در حال برگشتن به خونش
_هوی هوی اتاش، خوشتیپ شدیا
اتاش: پول ادمو برق میندازه داش، برا همین
اتاش: هوی بچه، دلم خواس بیا پول بگیر
_داش اتاش این 10 یوروعه؟
اتاش: اره 10 یورو
_ بعدا پس نمیگیری؟
اتاش: پس نمیگیریم برو یه روز خوش بگذرون
_اردا اردا، از داداش اتاش پول گرفتم
اردا (دوست همون پسره): ببین یه وقت تقلبی نباشه
_تقلبی نیس، دیدم
پایان پارت
7040 کاراکتر
_____________________________________
خب این پارتم تموم شد
این پارتو یکم طنزش کردم تا بخندین
به خالتون یه حمایت چاقی بدید اخه با مریضی این پارتو براتون نوشتم😔
و اینکه ممنون به خاطر رسوندن شرط پارت قبلی♡
شرط این پارت: 40 کامنت
همینطور که توی پارت قبل گفتم نفری 5 تا کامنت بزارید