تمام وجودمی پارت 17

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/09/02 18:41 · خواندن 4 دقیقه

سلام من اومدم

من واقعا از کسانی که حمایت کردم و منو درک کردم ممنونم و اینکه یک پارت طولانییییییی

داریمممم

ادامه ی پارت قبلی...

 

مهم اینکه برای دل خودم اون عکسو داشتم فضوله اصلا برای چی رفت داخل گالریم؟؟؟

 

آدرین هنوزم با لبخند خبیث به من نگاه میکرد از نگاهش داشتم میترسیدم مثل آدم نگاه کن نکبت خبیث نگاه نکن!

من دیگه طاقتم تموم شد و گفتم:

من:آدرین اونجوری نگاه نکن دارم اذیت میشم بیا بریم خونه خوابمم میاد!

آدرین باز هم منو خبیث نگاه کرد و با تکون دادن سرش اکتفا کرد و و بلند شد و منم از جام بلند شدم و باهاش از رستوران اومدم بیرون هنوزم اون نگاه شیطونش رو داشت خب یه بوسیدن بود تموم شد رفت وا!

باز هم من سر حرف رو باز کردم و گفتم:

من:آدرین ببین یه بوسیدن بود دیگه بخدا چیزه دیگه ای نبود!

آدرین همونطور که نگاه شیطونش رو داشت گفت:

آدرین:کاش فقط اون عکسه بود عکسای خودت بدتر از بوسیدنا بود!

 

نگو که رفته عکسای منم دیده!

من عکسای خیلی شرم آوری گرفته بودم!

از راه رفتم ایستادم و به یه جا خیره شدم آدرین وایساد و با تعجب به من نگاه میکرد!

با جیغ گفتم:

من:آدریننننننننننننن خیلی کثیفی خیلی تو به عکسای من احمق چیکار داری هانننن؟

آدرین با شیطنت گفت:

آدرین:ببین از پست هایی که از خودت میزاشتی تو اینستا هم قشنگ تر بود خوب شد پست نکردی اونارو وگرنه اگه میزاشتی کارت تموم بود!

 

وای وای ببین چقدر عوضی نوچ نوچ نوچ خجالتم خوب چیزیه!

به یه ورمم نگرفتم و راهمو کج کردم و از آدرین جلوتر راه اوفتادم رسیدم به ماشینش و وایسادم آقای جذابمون بیاد آدرین اومد و سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه...

 

8ماه بعد...

باورتون میشه 8 ماه گذشته؟

شکمم خیلی بزرگ شده و اینکه عاشقم شدم!

عاشق آدرین شدم ولی نمیخوام اینو قبول کنم!

ولی خب هر کاری کنم عاشقش شدم امروز میخوام بهش بگم که آخر موفق شد که منو عاشق خودش کنه تو این هشت ماه آدرین هیچی برام کم نزاشت حتی عشقش نسبت به من کمم نشد بلکه زیاد شد ولی از این هشت ماه ازش دوری میکردم انگار میترسم عاشقش بشم انگار این وابستگی که قراره نسبت بهش داشته باشم زیاد خوب نیست بلکه باعث زربه دیدن من و آدرین و مهم تر بچه مون بشه!

 

تو این فکر را بودم که آدرین وارد اتاق میشه و روی تخت دراز میکشه انگار خیلی خسته بود!

 

دلم به رحم اومد و گفتم:

من:خسته ای؟

آدرین با تعجب به نگاه کرد و گفت:

آدرین:آره خیلی خسته ام!

من:بیا سرتو بزار روی پاهام!

با بهت به من نگاه کرد و کاری که گفتم رو انجام داد دستم رو برم لای موهای طلاییش و نوازش میکردم و در آخر گفتم:

من:آدرین یادت چقدر تلاش میکردی که عاشقت بشم...با..ورت میشه که من عا..ش..قت شدم؟

آدرین با تعجب چشمای بسته اش رو باز کرد و از جاش بلند شد و گفت:

آدرین:ببین امروز خیلی مشکوک میزنی کار اشتباهی انجام دادی؟

 

پوکر فیس نگاهش کردم که با خوشحالی من رو در آغوش کشید...

و آروم گفت:

آدرین:حدود یک سال گذشت تا تو عاشقم کردم باورم نمیشه که این اتفاق افتاد هنوزم به نظرت بچه مون دختر یا پسر؟؟؟

من:من که دوست دارم دختر بشه تو چی؟

آدرین:نوچ نوچ اول اینکه سالم باشه دوم اینکه پسر خوبه!

من:نه خیرم دختر خوبه که شبیه من بشه!

آدرین:نه پسر خوبه که عین من خوشتیپ و خوشگل باشه!

من:نه بابا پسر بشه که از یه دختر خوشش بیاد و به زور مال خودش و بعد عاشق خودش کنه؟

آدرین:دقیقا!

 

به پورو بودش داشتم نگاش میکردم آخه آدم چقدر میتونه پورو باشه؟

آدرین:راستی بیا یه شرطی بزاریم...اگه دختر شد من اسم میزارم و اگه پسر شد تو امش رو بزار اوکی؟

من:آره...آهان راستی آدرین شکمم غیرعادی نیست خیلی بزرگه منم خیلی چاق شدم و همینطور زشت!

آدرین:نوچ نوچ نوچ تو خیلی خوشگلی ولی خیلی چاقی از منم چاق تری!

 

با این حرفش منو چزوند بزور جلوی خودمو گرفتم که جیغ نزنم برای همین گفتم:

من:راستی امروز بریم برای جنشیت بچه از وقتشم گذشته!

آدرین:آره بریم برو آماده شو میخواستم بهت بگم که خودت یادم انداختی نوبتم گرفتم بدو!

 

سریع آماده شدم و رفتم بیرون آدرین آماده شد و اومد بیرون سوار ماشین شدیم  و رفتیم بیمارستان...

 

نوبت ما شد سریع از جام بلند شدم و از آدرین جلو تر راه افتادم در زدم و در رو باز کردم و با آدرین وارد اتاق شدیم دکتره گفت:

دکتر:خوش اومدی نسبتتون با هم چیه؟

آدرین:همسرم هست!

دکتر رو به من گفت:

دکتره:عزیزم برو روی تخت دراز بکش!

رفتم روی تخت دراز کشیدم...

 

دکتره:خب صاحاب...

 

پایان...

20تا کامنت تا پارت بعدی...

و به نظرتون بچه شون دختره یا پسر؟