پارت اخر Love or entertainment f2 p3
خب بفرما ادامه
از زبان الیا
وقتی نینو از خونم رفت کمی بعد صدای زنگ در رو شنیدم درو باز کردم اما کسی حس کردم این یه شوخی باشه خواستم داد بزنم اصلا شوخی بامزه ای نبود که دستمالی از پشت روی دهنم قرار گرفت و بیهوش..
وقتی چشم هامو باز کردم چیز خیلی کمی میدیدم چون اتاق تاریک بود فقط میدونستم بسته شدم به صندلی و دهنم هم بسته است در اتاق باز شد و نور کمی اتاقو روشن کرد درست صورت اون شخص رو نمیدیدم
ناشناس: باید زودتر برای این دختره یه مشتری پیدا کنیم وگرنه دیر یا زود پیداش میکنن و به فنا میریم
از صداش فهمیدم مرده
ناشناس: ببین دختر جون به زودی ترو عین هلو میدیدیم به یه بچه پولدار و مایلها از اینجا دور میشی دیگه رنگ ارامش نمیبینی ولی سعی کن اینجا درست رفتار کنی شاید یکم برات بهتر باشه
از حرفاش هاش ترسیدم و بغضم گرفت یعنی قرار بود چی به سر من بیاد افکارم هر لحظه وحشتناک و وحشتناک تر میشد اون مرد از اتاق رفت بیرون و در رو پشت سرش قفل کرد صدای دختری از پشت در اومد و باعث شد بفهمم.......
یک روز بعد از زبان نینو
از دیروز از الیا هیچ خبری نیست نه دانشگاه اومد نه خونه بود نه سرکار داشتم دیونه میشدم نکنه اون لوید و روزالین احمق یه بلایی سرش اوردن البته شکی در این باره نداشتم فقط یه مدرک ادرس نیاز داشتم
امروز رفتم به اداره پلیس و گزارش گم شدن آلیا رو دادم و خودمم کمی پرسجو کردم آخرین کسی که دیدش خودم بودم قبلش هم بچه های تو پارتی
و روزالین بعد دانشگاه داشتم میرفتم سمت اداره پلیس که روزالین جلوم سبز شد
روزالین: سلام عشقم چطور.......
ناخواسته یکی زدم تو گوشش قیافش تغییر کرد و شبیه شیطان کرد خودشو
روزالین: اها پس دنبال اون سیاه سوخته میگردی
به شرط بهت میگم اونم اینه که..
حرفش رو قعط کردم و گفتم: تنها شرط لازم اینه که اگه نگی همینجا با اسفالت زمین یکیت میکنم
روزالین: او نه نه نه اگه به حرفم گوش ندی اون میره اونطرف آب اونم خیلی زود همین امروز
دقیقا منظور حرفش رو متوجه شدم ولی یه فکری به سرم زد
من : اوهو پس حتما پلیس هم خوشش میاد بشنوه
دستش رو گرفتم و کشیدم سمت پاسگاه
روزالین: ولم کن عوضیییییی ولم کن باشه میگم
اون توی یه باغ بیرون شهر هست ولی تو دیگه الان منی
اعصابم اونقدر خورد بود که به سیلی ارفاغه نکرد و با مشت کوبیدم تو صورتش دماغش خونی شده بود اما جرعت رفتن داخل دانشگاه رو نداشت
رفتم داخل اطلاعات رو به پلیس دادم و راه افتادیم سمت بیرون شهر تا اون باغ لعنتی رو پیدا کردیم
از زبان الیا
صداهای عجیبی از بیرون میومد اما دیگه مهم نبود من که دیگه رفتنی بودم فردی وارد اتاق شد حتما همون خریدار بود اما یهو دیدم دست هام باز کرد
و داشت به سمت در میرفت
من : من با تو هیچجا نمیام اشغال عوضیییییی
فرد : الیا منم اومدم کمکت کنم بیا بریم
اون نینو بود از روی صندلی بلند شدم ناخواسته اشک هام شروع کرد به ریختن و گریه میکردم
نینو رو بغل کردم ولی از جام تکون نمیخوردم
نینو سرم رو نوازش کرد و از اتاق رفتیم بیرون اونجا پر پلیس بود که همه داشتن دنبال روزالین و عموی نینو میگشتن جنازه ی چندتا پلیس رو زمین افتاده بود
تمام بدنم داشت میلرزید و نزدیک بود از ترس جون بدم اشک هام تازه بند اومده بود
نینو: الیا من..
حرف نینو با تیری که از پشت رفت بهش خورد قطع شد دنیا داشت دور سرم میچرخید یه زندگی عادی با کسی که دوستش داری مگه چقدر آروزی زیادی بود
جنازه نینو رو بغل کردم و شروع کردم به گریه کردن
من : تو که اونو کشتی پس منم بکش حروم زاده ( با داد و گریه)
روزالین: با کمال میل
اون تیری توی سرم خالی کرد مرگ رو گذروندن این زندگی نامرد ترجیح دادم
از زبان راوی
خبر مرگ دو جوان داخل باغی بیرون از شهر تورنتو
در کل کانادا مثل بمب ترکیده بود و همه جا حرف از این قتل بود مجرم ها یک پدر دختر بودن که دستگیر و پس از دو هفته به بالای دار رفتن در مراسم خاکسپاری اون دو جوان تمام دوستان و اشنایان آنها
یک صدا میگفتند: به اغوش مرگ برو این دنیای نامرد جای مرواریدی مثل تو نبود و روی سنگ قبر انها نوشتهاند: ایا باهم بودن خواسته زیادی بود ؟
اینم از پارت اخر امیدوارم خوشتون اومده باشه
به زودی رمان جدیدم رو شروع میکنم