🪟🌼 two balconies 🌼🪟 پارت 15

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/09/02 10:10 · خواندن 3 دقیقه

سلاممم..

 

 

اول، من یه عذرخواهی بهتون بدهکارم..

من امسال یه مدرسه ی جدید بودم و خیلی سختم بود که به شرایط اونجا عادت کنم.

چون هی و هی امتحان میگرفتن و من واقعا خیلی سختم بود.

ببخشید دیر شد..

فقط،، اگر بتونین کامنتای این پارتو به 40 برسونین، قول میدم گشادیمو بذارم کنا....

با سپاس

 

 

 

 

Marinette 🕊️

 

همینطور که سفارش اون پسر رو اماده میکردم، تو فکر بودم که چرا انقد اشناس..

لیوان رو دستم گرفتم و به سمت میزش رفتم .

قهوه رو جلوش گذاشتم و خم شدم: بفرمایید.

نگاه سریعی به صورتش کردم و دیدم، لوکائه.... 

اون لوکا بود!

او..ن اینجا چیکار میکنه؟ قهوه رو سریع گذاشتم و به سرعت بیشتری به سمت صندوق برگشتم.

-وایسا.

چرخیدم و گفتم: ب...بله؟ 

- بیا بشین.

یعنی منو شناخته بود؟

جلوش نشستم و گفتم : من کار دارم. کاری داشتید؟

گفت : ای بابا ، انقد رسمی حرف نزن . میدونم که میدونی که کیم ...

گفتم: لوکا ولم کن.

بذار زندگیمو کنم.

گفت: ای بابا... هنوزم زود جوش میاری؟ باهات حرف دارم. 

با بی توجهی تمام گفتم : بنال.

چشم غره ای رفت و گفت : هنوزم پیش اون پسره، اومم اسمش چی بود؟ ادرین؟ هنوزم با اون زندگی میکنی؟

گفتم: به تو هیچ ربطی نداره.

گفت: خب پس. پیش اونی . من یه کار ناتموم باهاش دارم....

گفتم : بهش دست بزنی دستتو قلم میکنم. ! میدونی که تکواندو بلدم...

گفت: اومم اره میدونم. بخاطر همین یه جور دیگه انتقاممو میگیرم .

دونه دونه همه چیشو ازش میگیرم....... از جمله تو. 

 

William 🐧

 

همینطور که لیوانا رو میشستم، مرینت رو دیدم که داره با یه پسر دعوا میکنه.

از تموم مردم عذر خواهی کردم و دونه دونه اروم بهشون گفتم که تایم کافه تمومه و همشون رفتن بیرون.

فقط اون پسر مونده بود. 

از دور به مرینت چشمکی زدم و گفتم: اقا- ببخشید. تایم کافه تمومه. میشه تشریف ببرید؟

گفت: پوففف........ 

چشم غره ای به مرینت رفت و گفت: خداحافظ .. بعدا میام سراغت...

 

Marinette 🕊️

 

لوکا که بیرون رفت، نفس راحتی کشیدم و از ویلیام تشکر کردم..

 

William 🐧

 

مرینت تشکر کرد و گفتم: بیشتر قصدم این بود که بدونم اون کیه.

مشکلت باهاش چی بود؟ 

گفت: پسر عموم بود. 

گفتم: اونوقت چرا باهاش دعوا کردی؟

سرشو خم کرد و سرخ شد.

گفتم: اگر نمیخوای بگی، مشکلی نیستا؟ ولی به هر حال با من راحت باش.

اروم گفت: 10 سالم بود بهم... تجا*وز کرد.

باورم نمیشد. یعنی انقد عوضی بود؟ 

سرمو خاروندم و گفتم: آها ! از اون لحاظ.

چقد بیشعور بود...

پرسیدم : حالا چیکارت داشت؟

-میخواد، یه بلایی سر دوست پسر*م بیاره...

گفتم :.....

 

 

بچه ها شد 2700 کاراکتر حدودا.

 

ببخشید. بازم.

میتونین کامتاشو 40 کنید؟😃