💜بدون تو 💜
پارت ۶
بعد از اون از آدرین خدا حافظی کردم و به خونه بر گشتم نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ولی احساس خوبی داشتم مثل یه پرنده بودم که از قفس درونش آزاد شده مثل یک زندانی که به راز اربابش اعتراف کرده منم به حرف درون قلبم اعتراف کردم اعتراف به عشق رو نمی تونم توصیف بکنم انگار هر لحظه اش چند سال تول می کشه و در هر لحظه اش تو هزار بار میری و زنده میشی
فردا توی راه آدرین رو دیدم بغلش کردم و اونم منو بغل کرد و آروم لبامو بوسید و توی گوشم گفت عشقم حالت چطوره منم گفتم خیلی خوبم عزیزم بعد دست توی دست به سمت دانشگاه راه افتادیم باهم در مورد خیلی چیز ها حرف زدیم و خندیدیم تا اینکه رسیدیم به دانشگاه گذر زمان رو اصلا متوجه نشدم نمی دونم چه طوری ولی دیگه از لوکا نمی ترسیدم و ازش متنفر بودم دوست داشتم ببینمش تا بزنم توی صورتش و یدونه بزنم رای پاس که آقای لوکا بشه خانم لوکا 🤣
آدرین بهم گفت به چی فکر می کنی ها
بهش گفتم به لوکا می خوام به دونه بزنم رای پاش تا بشه خانم لوکا و دیگه نتونه واسه من بگه که فلان می کنم بمانت می کنم با آدرین زدیم زیر خنده و آدرین گفت نکشیمون بابا یه وقت منو از آقای آدرین اگرست به خانم آدرین اگرست تبدیل نکنی بانوی من منم به شوخی بهش گفتم ببینم چی میشه اگه اذیتم بکنی میشی خانم آدرینا اگرست و منم می گردم برات یه شوهر خوب پیدا می کنم بعد تو سه تا بچه هم به دنیا میاری 🤣🤣 بعد کلی باهم خندیدیم و شوخی کردیم تا اینکه رسیدیم خونه
این پارت هم تموم شد
😉😉
شرط پارت بعد ۲۰لایک ۲۰کامنت