تمام وجودمی پارت 14

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/08/30 22:36 · خواندن 3 دقیقه

سلامممممم

من اومدم با پارت هیجانیییییی

بریم که رفتیم!

ادامه ی پارت قبلی....

 

داره چی میگه پدر خوبی برای بچه ی من میشه؟

با حرص رو بهش گفتم:

من:تو فقط برای من رفیق بودی نه چیز دیگه حالا هم در وامونده رو باز کن رفع زحمت کنم!

لوکا:نوچ نوچ نوچ تو مهمون مایی یا بهتر همسر من میشی...آریسته،آرژان،آراشید بیان ببریدش!

((نویسنده:آریسته،آرژان،آراشید بادیگارداشن))

آریسته،آرژان،آراشید اومدن و بازوهای منو گرفتن دارن چه غلطی میکردن هان؟

من:لوکا مسخره بازی درنیار اوکی بگو ولم کنن من برم پی زندگیم!

لوکا:ادامه ی زندگیت با من برو خونه لباسات رو عوض کن به عاقد میگم بیاد و بعد میریم پیش آدرین که لهش کنم و تو هم به خاطر اینکه بچت نمیره هرکاری که من میگم انجام میدی اوکی؟

من:نه..نه نه تو نمیتونی بچه ی منو بکشی من با توی عوضی ازدواج نمیکنم چه برسه به توی یک سقف زندگی کردن منو سرت بیرون بنداز...

اومدن باز حرف بزنم با تو دهنی که خوردم حرف توی دهنم ماسیده شد!

اون منو سیلی زد؟

با غضب نگاهش کردم و یه تف انداختم صورتش و گفتم:

من:حداقل آدرین روی من دست بلند نکرده و دوستش هم نداشتم ولی از الان دیگه دوستش دارم که اون لایقت منو داره نه توی آشغال که وسیله ی دفاعت کتک زدن... لعنت بر توی عوضی!

 

بازومو از اون سه تا خرفت گرفتن اومدن باز بازومو بگیرن که جیغ زدم:

من:عوضی دستت به من نخوره خودم میاد فهمیدیییی؟فهمیدید هم مهم نیست راه رو نشون بدید خودم پا دادم!

 

سه تاتعجب کردن ولی باز صورتشون جدی شد و به لوکا نگاه کردن که لوکا سرتکون داد و اون تو خرفت و به من دست نزدن و خودم اومدم...

 

--------------------------------------------------------------------

آدرین...

دو روزه مرینت نیست دارم دیوونه میشم چیکار کنم بدون اون؟

دو روزه نه غذا خوردم و نه خوابیدم یعنی مرینت داره چیکار میکنه تو این فکرا بودم که سیروس((نویسنده:سیروس دوست صمیمیه آددینه))

سیروس:آدرین خودتو جمع و جور کن تو توی گوشیه مرینت ردیاب نصب نکردی؟

راست میگه من نصب کرده بودم براش سریع موبایلم رو از جیبم در میارم و میرم داخل برنامه آره آره پیداش کردم اون تو منطقه یLa Motte Picquet Grenelle / Passy  هست((نویسنده:ناحیه ثروتمند نشین است)) رو به سیروس گفتم:

من:سیروس پیداش کردم پیداش کردم بدو بدو زیاد از ما دور نیست بدو بدو!

 

سریع کتم رو ور داشتم و به سمت ماشین دویدم!

 

--------------------------------------------------------------------

مرینت...

یه لباس خیلی شیک سفید که لباس عروس میخورد دادن من بپوشم منم از سر لج لباس سرتاسر مشکی پوشیدم و رفتم پایین عاقد با تعجب به من نگاه میکرد و لوکا هم با غضب اهه خوبش شد .

 

توی فکر بودم که لوکا به بازوم زد و با غضب گفت بلا رو بگو تموم شه!

عاقد گفت:

عاقد:برای با سوم میپرسم خانم دوپن چنگ آیا آقای کوفین رو به همسری میپزیرین؟

یک اشکم در اودن و از گونه هام سر خورد اومدم بگم بله چون مجبور بود که در با صدای وحشتناکی باز شد سرم رو بگردوندم و با قیافه ی آدرین رو به رو شدم وای حامیه من دارم زر میزنم حامیم نیست!

اومدم برمم پیشش که لوکا دستم رو گرفت و با غضب گفت کلا جونم براتون بگه که امروز سگ شده خلاصه گفت:

لوکا:هیجا نمیری فهمیدی؟

من:نه نفهمیدم حرف حیوانات رو نمیفهمم!

 

پایان...

تا پارت بعدی14لایک و 13کامنت

ببینید کامنت و لایکا کم شده از دستتون ناراحتم😶