Forbidden love p5

𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 𝑹𝑨𝑪𝑯𝑬𝑳 · 1402/08/30 16:16 · خواندن 3 دقیقه

👇🏻

از زبون مریمت=M

M:وقتی که فیلیکس وارد خونه شد بعد از اینکه باهم صحبت کردیم(دیگه خودتون میدونین چی گفتن)بهم یه دسته گل با گل های رز بهم داد من عاشق گل رز بودم ازش تشکر کردم و گل رو از دستش گرفتم و به سمت آشپزخونه رفتم که یکدفعه فیلیکس صدام زد و منم به سمتش برگشتم...

*****

از زبون فیلیکس=F

F:وقتی که وارد خونه شدم با مرینت صحبت کردم (میدونید دیگه چی گفتن)و دسته گلش رو بهش دادم ازم تشکر کرد و دسته گلی که براش خریده بودم رو ازم گرفت و به سمت آشپزخونه رفت میخواستم که بهش بگم قراره هفته ی بعد به جشن مد گابریل بریم برای همین صداش کردم 

مکالمه MوF

F:مرینت

M:بله 

F:میخواستم بهت یه چیزی رو بگم

M:خب بگو 

F:هفته ی بعد به یه جشن مد دعوت هستین جشن خیلی مهمی هستش برای همین میخوام که تو هم همراه من به جشن بیای 

M:جشن مد کی هست که منم باید باهات بیام

F:جشن مد شوهر خالم گابریل آگرست هستش تو خوب می‌شناسیش امروز صبح به شرکتم اومد و مارو به جشنش دعوت کرد

M:چ ....چی گفتی جشن مد کی هستش!

F:گابریل آگرست شوهر خالم یا بهتره بگم !پدر آدرین! 

M(مرینت با بغض):من نمیام کار دارم 

F:چه کار داری !هر کاری داری بهم بگو تا بگم کارمند های شرکت برات انجامشون بدن 

M(با عصبانیت):گفتم که نمیشه خودم باید کارم رو انجام بدم!

F( با عصبانیت):ببین مرینت دیگه داری بهونه میاری من که میدونم اینا همش بهونه هستن پس بدون هیچ بهونه ایی هفته بعد با من به جشن میای فهمیدی یا باید دوباره تکرار کنم !

از زبون مرینت=M

M:بعد از اینکه فیلیکس بهم گفت که باید باهاش به جشن مد گابریل پدر آدرین برم قلبم تند و تند میتپید اشک داخل چشمام جمع شده بود اما خودم رو کنترل کردم و بهش گفتم که به جشن نمیام و یه بهونه آوردم اما فیلیکس خیلی زرنگ بود میدونستم که میتونه متوجه بشه که دارم بهونه میارم بهم گفت تا بهش بگم چکار دارم تا به کارمند های  شرکتش بگه تا برام انجام بدن و من با عصبانیت گفتم که نمیشه و فیلیکس بهم عصبانی شد و فهمید که دارم بهونه میارم برای همین مجبورم کرد که باهاش به جشن مد گابریل برم

****

از زبون فیلیکس=F

F:به مرینت گفتم که قراره به جشن مد گابریل بریم از صورتش معلوم بود که شکه شده پر چشماش اشک شده بود معلوم بود که داشت خودش رو کنترل میکرد تا گریه نکنه برای همین برام بهونه آورد و منم جوابش رو دادم اما با عصبانیت باهام صحبت کرد منم مجبور شدم که بهش بگم فهمیدم که داره بهونه میاره و بهش عصبانی شدم 

******

از زبون مرینت:بعد از حرف زدن با فیلیکس و جر و بحث کردن به سمت آشپزخونه رفتم و گلی که برام خریده بود رو داخل آب گذاشتم بعدش از آشپزخونه بیرون اومدم و بدون هیچ حرفی وارد اتاقمون شدم و.‌‌‌...

 

 

 

خب ادامه برای پارت بعد 

شرط پارت بعدی 

15تا لایک و 35تا کامنت 

بابت حمایتاتون از پارت های قبلی ممنونم 

بای