تمام وجودمی پارت 13
سلاممم
امدم با یک پارت چندان زیبا!
راستی کامنت و لایکا کمه😐😐😐
و اینکه بازدید زیاد میخوره ولی لایک و کامنت خیر!😐😐😐
بریم که رفتیم...
ادامه ی پارت قبلی...
آدرین بعداز ظهر اومد.
داشتم شام درست میکردم که که آدرین از توی هال داد زد:
آدرین:مرینت آماده شو نمیخواد غذا درست کنی بریم بیرون بخوریم!
داشتم پوکر فیس به آدرین نگاه میکردم که گفت:
آدرین:چته چرا اینجوری نگاه میکنی؟
من:تازه یادت افتاده بریم بیرون؟
آدرین:نه قرار بود الان بریم ولی تو انگار سر نهار به حرفام گوش ندادی!
من:نه خیرم تو نگفتی من گوش دادم...اصلا سر ناهار نباید حرف بزنیم!
چشمی برای آدرین نازک کردم و رفتم از پله ها بالا رفتم داخل اتاق رفتم و چون هوا سرد بود یک کانوایه ی سفید تا رو باسنم و یک شلوار جذب سفید و یک پالتوی نسکافه ای تا بالای زانو با یک شال گردن و کلاه نسکافه ای و پوتین های نسکافه ای ست کردم((نویسنده:از اونجایی که امسال نسکافه ای مد است این رنگ رو پسندیدم))
رفتم پایین آدرین از اونجایی که از قبل آماده بود یک پالتوی قهوه ای سوخته با پوتین های مشکی و با شلوار جذب مشکی و کانوایه ی مشکی پوشیده بود!
کلا آدرین انگار میخواست بره خاکسپاری والا!
از خونه بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم((نویسنده:اسم ماشین بنتلی بنتایگا اسپید گوگل سرچ کنید ببینید))
--------------------------------------------------------------------
جلوی رستورانی آدرین پارک کرد رستوران شیکی بود خیلی باکلاس بود!
از ماشین پیاده میشیم و به داخل رستوران میریم هیچ کس نبود وای نکنه برای من پول خرج کرده توی سرم اینا بود که همه گفتن:
همه:سوپرایززززززززز
اع تولد من 7روز دیگه است پس برا کیه؟
دیدم همه میای سمت آدرین و تبریک میگن اعع آدرین گفت سوپرایز داره ولی مگه سوپرایز چیزی نیست که طرف مقابل سوپرایز بشه؟ وا!
تو این فکرا بودم که همه به طرف من هجوم آوردن!
یکی گفت:
دختره:واییی تو زن آدرینی بچه ات مبارک باشه!
پسره:وای سلام مبارک باشه بچه تون!
همه داشتن اینو میگفتم ولی من از حرفاشون هیچی نمیفهمیدم اینا حالشون خوبه اوکین؟؟؟؟
آدرین داشت با لبخند ملیح به من نگاه میرم که با ابرو بهش فهموندم اینا رو ازم جدا کنه!
سری اخم کرد و گفت:
آدرین:جدا شین زنه منه مال خودمه برید ببینم گفتم سوپرایزش کنید نگفتم بهش هجوم بیارید برید بشینید سرجاتون الان کیک و غذا کوفت میکنید!
همه به آدرین نگاه کردن آخر یه پسر خوشتیپ که نمیدونم اسمش چیه گفت:
پسره:اگه میدونستیم زن زلیلی زود زنت میدادیم !
چند ساعت میگذره من دستشوییم میگیره و میرم دستشویی ...
داشتم دستم رو میشستم که یه دستمال روی بینیم قرار گرفت و دیگه چیزی نفهمیدم...
با سردرد و گیج خواب از خواب بلند شدم و به دور و ور نگاهی انداختم توی یه اتاق نسبتن بزرگ بودم هیچ کسیم داخل نبود!
همینجوری داشتم در و دیوار رو نگاه میکردم که صدای لوکا اومد!
لوکا:خوش اومدی مرینت من تو از از آدرین گرفتم دیگه برای خودمی!
با تعجب بهش نگاه میکردم که آخر گفت:
لوکا:دیگه آدرینی وجود نداره دیگه من توی زندگیتم!
من:داری چی میگی تو مظلوم گیر اوردی این بچه چی میش...
وای از دهنم پرید!
لوکا ابرویی بالا انداخت و گفت:
لوکا:پس ازش حامله ای مشکلی نیست منم براش پدر خوبی میشم!
من:اما من دوستت ندارم من آدرین رو دوست دارم نه تو از زندگیم برو تو برای من اون موقعه ها هم یه دوست صمیمی بودی چیز دیگه ای نبودی و نیستی!
لوکا با ابروهای بالا رفته نگاهم میکرد و آخر گفت:
لوکا:مشکلی نیست عشق بعداز ازدواج اتفاق میوفته
همنطور که برای آدرین اتفاق افتاد برای منم اتفاق میوفته حالا ببین اون بچه هم من پدرش میشم پدر خیلی خیلی خوبیم میشم...
پایان...
پارت بعدی12لایک و 13کامنت