تمام وجودمی پارت 12

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1402/08/29 14:40 · خواندن 4 دقیقه

سلامممممم

من اومدم عزیزانم بریم برای پارتتتت

ادامه ی پارت قبلی...

 

آدرین:اسمش لایلا هست!

یکم به لایلا نگاه کردم که در آخر گفتم:

من:خوشبختم لایلا!

لایلا نگاه پر از عشوه ای به آدرین انداخت و با گفت:

لایلا:منم خوشبختم عزیزم!راستی مرینت من میتونم با آدرین به رستوران برم؟

من از این همه روک بودش تعجب کردم و گفتم:

من:چیزی بینتون هست؟

لایلا میخواست چیزی بگه که آدرین گفت:

آدرین:نه چیزی نیست فقط میخواست با من و تو بریم بیرون!

لایلا رو به آدرین یواش گفت:

لایلا:من بگم به مرینت که من از تو...

آدرین با داد گفت:

آدرین:اون بچه برای من نیستتتتت اینو بفهم لایلا معلوم نیست با کی بودی که ازش حامله ای فردا میریم آزمایش بدیم اگه فقط حامله نباشی من میدونم با تو!

منم از لحنش ترسیدم ولی لایلا رنگش پرید اینو خوب میتونستم بفهمم .

کنترلم رو از دست دادم من نمیتونم این راز رو تا ابد نگه دارم که برای همین رو به آدرین گفتم:

من:پس دیشب که دیر امدی با لایلا بودی آره؟

آدرین با بهت به من نگاه میکرد و با تعجب گفت:

آدرین:من عصبانی بودم رفتم شرکت و توی شرکت یکم مشروب خوردم و خوابیدم من با کسی نبودم!

من:تو واقعا فکر میکنی حرفت رو باور میکنم؟

آدرین:بیا بریم شرکت دوربین ها رو ببینیم اگه من توی شرکت نبودم و با یکی دیگه بودم هر چی بگی قبول میکنم!

سرم رو تکون دادم و رفتم بالا و در اتاق رو باز کردم و لباس پوشیدم و رفتم پایین سوار ماشین شدم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد دوتامون بدجور توی فکر بودیم!

 

--------------------------------------------------------------------

باورم نمیشه پس اون کی بود که گوشیه آدرین رو ور داشت اینکه توی شرکت بود؟

 

توی فکر بودم که صدای سرد و خشک آدرین باعث شد قلبم تیر بکشه!

آدرین:تو با خودت چی فکر کردی مرینت؟فکر کردی به تو خیانت میکنم؟

من ناباور به آدرین نگاه کردم و در آخر گفتم:

من:پس اون کی بود که گفت خلوتتونو بهم نزنم؟

آدرین:واقعا که برات متاسفم مرینت من تو رو دوست دارم من بهت هیچ وقت خیانت نمیکنم!

 

رفتیم داخل ماشین تا خونه هیچ حرفی نزدیم اگه هر کی بود مثل من فکر میکرد!

 

شامم توی سکوت خورده شد...

 

------------------------------‐-------------------------------------

نصف شب بود دلم چیز ترش و ملس میخواست پس تصمیم گرفتم غرور رو کنار بزارم و آدرین رو بیدار کنم!

من:آدرین آدرین پاشو پاشو!

آدرین اهومی گفت که گفتم:

من:ببین دلم چیز ترش میخواد برو برام بخر خیلی دلم میخواد!

آدرین:باشه حالا وقت هست فردا برات میخرم!

من:من الان میخوام آدرین!

آدرین:الان نمیش...

از تخت آدرین هول دادم پایین و افتاد زمین آدرین درجا از جاش بلند سد و به من نگاه کرد و گفت:

آدرین:برات دارم مرینت الان میرم برات بخرم اوکی؟

من تند تند سرم رو تکون دادم و از اتاق رفت بیرون .

 

نیم ساعتی میشد که بلاخره امد وارد اتاق شد و کیسه ی لواشک اینا رو بهم داد...

با ولع داشتم میخوردم که همه رو از دستم گرفت با تعجب بهش نگاه میکردم که آخر گفت:

آدرین:غذا نخوردی داری اینا رو میخوردی بقیه اش برای فردا!

سرم رو ناراحت تکون دادم و گرفتم خوابیدم

 

فردا صبح...

با نوری که خورد به چشمام از خواب بلند شدم گوشیم داشت زنگ میخورد آدرین بود!

من:الو بفرمایید

آدرین:تازه از خواب بلند شدی؟

من:اوهوم آره!

آدرین:با اطلاع که ساعت 12ظهر است

با تعجب به ساعت نگاه کردم راست میگفت!

آدرین:خب خب برو غذاتو بخور که برات سوپرایز دارم!

من:باشه !

گکشیو رو به روش قطع کردم و از تخت اومدم پایین و از پله ها اوموم پایین...

 

بعدازظهر بود که آدرین اومد...

 

پایان...

پارت بعدی 7لایک و 8کامنت

بچه ها لایکا و کامنتا واقعا کمه لطفا کامنت و لایک کنید!