عشق باعث جنایت است 🖤💋P13

Maria Maria Maria · 1402/08/27 14:27 · خواندن 3 دقیقه

سلام دوستان خوبید اگر دیر شد ببخشید چون درس هام زیاده و اگر پارت هم نمیدم هر کسی واسه خودش  کار و زندگی داره و لطفا مهسا جان دسترسی ام رو به گفتمان نویسندگان باز کن 🙃💛

شروع داستان 📑

 نینو در همون موقع برای خانم امیلی هم زنگ زد بعد از چند لحظه که منتظر بودیم عمل آدرین تموم بشه خانم امیلی هم رسید و نقس نفس زنان پرسید :ببخشید  شما کی هستید ؟ مرینت:من کسی هستم که پسرتون منو از رودخونه نجات داد و منم بهش بدهکار بودم برای همین منم رسوندمش بیمارستان 🏥 امیلی:از لطفت ممنونم ولی میشه بگی چه اتفاقی برای پسرم افتاده؟ مرینت: من وقتی نزدیک همون حوالی بودم صدای تیر اندازی رو شنیدم و سریع خودمو رسوندم اونجا و سوار ماشین شدیم و اوردیمش اینجا . امیلی:الان توی اتاق عمل هست؟ مرینت:آره . و بعدش روی صندلی نشست حدود 2 ساعت بعد دکتر بیرون اومد هر 3 تایی به سمت دکتر رفتیم . نینو:آقای دکتر حالش چطوره ؟ دکتر:فعلا خوبه خون زیادی از دست داده بود و زخمش رو بخیه زدیم فعلا ایشون هنوز اثر بیهوشی رو دارن و نمیتونن بیدار بشن شما میتونید تا 2 روز دیگه از ایشون عیادت کنید و میتونید از پشت پنجره ببیندیشون.  همگی به سمت پنچره رفتیم و آدرین ماسک تنفسی گذاشته بود و سِرُم بهش وصل بود و یک دستگاه که علائم سلامتیش رو نشون میداد منم خیلی دلم براش تنگ میشد برای همین تا خونه پیاده روی کردم وقتی رسیدم خونه مامان و بابا خواب بودن و لباسم رو عوض کردم و خودمو روی تختم انداختم بعد آلیا به من زنگ زد و دلیل رو براش توضیح دادم . آلیا:امیدوارم حالش هر چی زودتر خوب بشه ❄️ مرینت:ممنون آلیا دیگه دیر وقته برم بخوابم . آلیا:باشه خداحافظ......

از زبان آدرین 💚

بهم ماموریت داده بودن که برم به شهر بازی متروکه🏚 از اونجایی که خیلی سریع باید میرفتیم وقت نشد که جلیقه ضد گلوله بپوشم وقبلش درخواست پشتیبانی کردم . و تغییر قیافه دادم بعد صدای دویدن یک شخص شنیدم و بعد قاتل سریالی رو دیدم و دنبالش کردم ولی گمش کردم و پناه گرفتم و یک نفر اومد کنارم دستمو روی دهنش گذاشتم :لطفا ساکت باش . و بعد هم دیدم مرینته من نمیخواستم که مرینت اینجا باشه و بهش آسیبی برسه 🩹 و بعد هم بهش گفتم بره و قایم بشه قاتل سریالی:نباید میومدی اینجا و بعد هم چاقو بهم زد سرفه ای کردم و خون از دهنم بیرون ریخت 🩸 و روی زانو هام افتادم و بعد هم روی زمین من نمیخواستم به هیچ وجه مرینت رو از دست بدم وقتی که توی ماشین بودیم من بی هوش شدم .....

از زبان مرینت 💕

2 روز بعد 🖼

بعد برای عیادت آدرین آماده شدم و به بیمارستان رفتم و بعد دیدم که مادر آدرین بیرون اومد و منم رفتم تا آدرین رو ببینم چشم هاشو بسته بود یک صندلی گذاشتم کنار آدرین و دستشو گرفتم آروم چشم هاشو باز کرد :مرینت خیلی خوشحالم که میبینم صدمه ای بهت نزدن و اگر تو نباشی قلبم از نبود تو منفجر میشه و بعد هم دستشو توی موهای بازم برد و به سرش نزدیک کرد و سرمو به پیشونی اش چسبوند مرینت:منم دوست ندارم برای محافظت از من کشته بشی من خیلی عاشقتم ولی نمیخوام عذاب کشیدنت ببینم و بعد هم لب هاشو بوسیدم  وقتی ازش جدا شدم کلی باهم دیگه حرف زدیم و بعد منم از محدوده بیمارستان خارج شدم و داشتم به سمت خونه میرفتم که یک نفر منو گرفت و دستمالی گذاشت که احساس کردم دارم هوشیاری ام رو از دست میدم  تقلا کردم و داد زدم ولی کسی صدامو نشنید و بیهوش شدم ..... 2734 کارکتر لایک و کامنت یادتون نره🎀✨️