تمام وجودمی پارت 7
بریم برای ادامه
ادامه ی پارت قبلی...
واقعا که بی ملاحظه ست.
یک ماه بعد...
توی این یک ماه خطایی از من و آدرین سر نزد و اینکه دو هفته است که نامزد کردیم و قراره فردا به آمریکا بریم و با ننه و باباش آشنا بشم واقعا که اینم شانس ما باید بریم آمریکا با هواپیما از هواپیما میترسم خیلی...
رفتم فرودگاه و سوار هواپیما شدیم کسی داخل هواپیما نبود عجیبه شاید هواپیما برای خود آدرین باشه توی هواپیما توی فکر عمیق بددم که آدرین منو از فکر در آورد سوالی به آدرین نگاه کردم که گفت:
آدرین:ببین دو هفته دیگه ازدواج میکنیم و توی آمریکا جشن عروسی رو میگیریم و ما برای کار شرکت توی فرانسه تا آخر عمر فرانسه زندگی میکنیم و شرکت آمریکا هم بابام اداره میکنه!
من:ببین داری تند میری دو هفته دیگه عروسی دیگه چیه خیلی زوده!
آدرین:من تحمل دوری از تو رو ندارم برای همین زود ازدواج میکنی!
زیاد قضیه رو کش ندادم و از خستگی زیاد خوابم برد.
با تکون های پی در پی از خواب بلند شدم منگ به اطرافم نگاه میکردم که آدرین گفت:
آدرین:مرینت رسیدیم بیا بریم!
سرمو به علامت باشه تکون دادم و دنبالش راه افتادم از فرودگاه اومدین بیرون و با ماشبن نمیدونم چی راه افتادیم یواشکی آدرین نگاه کردم واقعا جذاب بود میتونست دل همه ی دختر رو ببره اما من نمیدونم چرا نمیتونم دوستش داشته باشم اونم به این جذابی با صداش از خجال میخواستم آب شم:
آدرین:میدونم جذابم ولی حداقل منو با چشمات نخور!
چیزی نگفتم و رفتم توی فکر پدر و مادرش چه جوریه مثل رمانا خیلی بد اخلاقن؟
توی این فکرا بودم که آدرین منو صدا زد و از فکر در اومدم:
من:چیزی شده آدرین؟
آدرین:نه فقط رسیدیم پیاده شو!
سرم رو تکون دادم و از ماشین هم زمان با آدرین پیاده شدم مثل جوجه اردک زشت پشت سره آدرین راه افتادم راه رو بلد نبودم برای همین آدرین وایساد منم وایسادم که صدای جذاب زنی اومد که میخورد سن بالا باشه حدود39اینا...
زنه:سلام عروسم چقدر خوشگلی تو!
من:سلام لطف دارید.
یه مرده هم گفت:
مرده:خوش اومدی عزیزم!
مرده سرد و خشک و مثل آدرین مغرور بود اما زنه نه خیلی خون گرم و مهروبون بود از اونجایی که فهمیدم زنه(مادر شوهرم)و مرده(پدر شوهرم) است مادر شوهرم که میگفت باید مامان صداش کنم به پدر شوهرمم باباجون...
واقعا مثل رمانا نبودن خیلی بهتر بودن...
اون شبمم که خوبی گذشت و شب خوبی رو گذروندیم...
دوهفته دیگر...
با تکون دادن پی در پی از خواب بلند شدم و گیج به آدرین نگاه نیکردم که گفت:
آدرین:عروس خانم امشب عروسیشه بلند سو بریم صبحانه بخوریم و بعد آرایشگاه لباس عروسم که خریدیم!
من:آدرین ول بابا کی حوصله داره؟
آدرین:من بلند شو بلند شو!
به حرف احمیت ندادم که یک پارچ آب سرد روم ریخته شد و با وحشت از خواب بلند شدم که آدرین بلند شروع به خندیدن کرد.
مرگ رو آب بخندی مردکی....
دهن آدمو باز میکنه!
از تخت میام پایین و مبرم حموم داشتم برای خودم آهنگ میخوندم که برقا میره...
من از تاریکی خیلی میترسیدم بدون توجه به وضعم میرم بین با حوله ی تنی که میام بیرون که...
دیدم آدرین برق رو خاموش کرده.
و داره میخنده یه جیغ بفنشی میکشم که مامان و بابا اومدن و با دیدن ما با این وضع میگم:
مامان:چی شده؟
پایان
پارت بعدی با8لایک و 8کامنت خوبه!