شوگر ددی مرموز من (۱۳)

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/08/23 00:30 · خواندن 2 دقیقه

پارت سیزدهم

... کلید در قفل گردش کرد و در باز شد. 

هوای تازه و خنک از داخل خانه می‌وزید و بوی عطر خاصی، همه جا پیچیده بود.

هیتومی خیلی فضای آپارتمان جردن را دوست داشت و خوشحال بود که دوباره پا به این مکان گذاشته است. 

جردن به طرف آشپزخانه رفت و همزمان گفت:« ببین هیتومی، من تا به حال توی زندگیم هیچ دختری رو به اندازه تو دوست نداشتم... پس... دلیلی نداره که بخوام بهت دروغ بگم.» 

حالتی حاکی از شرمندگی بر چهره هیتومی نشست. او گفت:« امیدوارم شک و تردید های منو ببخشی...» 

جردن گفت:« اشکال نداره... به هر حال هنوز سنت کمه و ساده ای...» 

هیتومی از این حرف خوشش نیامد اما سعی کرد آن را نادیده بگیرد. 

جردن در آشپزخانه مشغول درست کردن شربتی قرمز رنگ بود. اما با این حال از هیتومی پرسید:« مشروب میخوای؟» 

هیتومی خنده ای نخودی کرد و گفت:« نه... هنوز سنم خیلی کمه...» 

جردن شربت را در لیوانی پایه بلند ریخت و با دقت، دو عدد یخ درون آن انداخت. سپس لیوان را در پیش دستی گذاشت و آن را برای هیتومی برد. 

هیتومی از روی قدر شناسی گفت:« ممنون... لازم نبود زحمت بکشی...» 

اما جردن با لحنی بی حالت پاسخ داد:« چرا لازم بود... بخور تا از دهن نیوفتاده...» 

سپس برخواست و به آشپزخانه بازگشت. 

هیتومی با عجله چند جرعه بزرگ از شربت نوشید و اجازه داد تا شربت به خوبی در حلقش سُر بخورد. 

اما هنوز چند لحظه نگذشته بود که احساس کرد دچار بدحالی شده است. بلند شد تا به دستشویی برود اما سرش گیج خورد. 

با هزار زحمت، تا راهرو پیش رفت، اما دم در یکی از اتاق ها به زمین افتاد. بر اثر برخورد هیتومی با در اتاق، در مقداری باز شد و هیتومی توانست در داخل اتاق، یک میز گریم فوق العاده مجهز را ببیند. انواع کلاه گیس ها، ریش ها و سبیل های مصنوعی در آن اتاق بود...

چشمان هیتومی داشت سیاهی میرفت، اما توانست متوجه شود که جردن بالای سرش ایستاده و او را تماشا می‌کند.

هیتومی خواست چیزی بگوید، اما از هوش رفت...

 

 

 

 

 

« فعلاً »