🪟🌼 two balconies 🌼🪟 پارت 13
بچه ها انقد نگین کی پارت میدین میدم دیگهه
دو شب بعد از پارتی
مرینت پتوی خال خالیش رو دور خودش پیچیده بود . جلوی پنجره نشسته بود و به بارون خیره شده بود.
دیروقت بود و ادرین هنوز نرسیده بود.
ناگهان ادرین در رو با شدت باز کرد و نفس زنان وارد خانه شد.
از شدت خستگی رو زمین افتاد
مرینت دوید و اورا بلند کرد . گفت : چی شد؟
ادرین با استرس گفت: کلی قبض بالا اوردم . 5 یا 6 میلیونم بیشتر ندارم..
مرینت غمگین گفت: چقده؟ ادرین گفت: 500 میلیون.
مرینت با خجالت به زمین نگاه کرد و گفت: من 1 میلیون بیشتر ندارم…
ادرین مرینت رو بوسید و گفت: اشکال نداره. فردا میرم کار پیدا میکنم. باشه؟
مرینت گفت: منم باید برم کار پیدا کنم. تنهایی جور نمیشه
ادرین گفت: نمیخواد. تو خونه بمون.
اما بعد اینکه به اون 500 تومن فکر کرد، اروم گفت: خیله خب.
فردا صبح
ادرین توی کارخونه کار پیدا کرده بود. کارش رنگ کردن و تنظیم دستگاه های کارخونه برای رنگ بطری ها بود..
حقوقش ماهانه 10 تومن بود. اه بلندی کشید و مشغول شد.
مرینت توی یک کافه ی باکلاس استخدام شد. حدودا ماهی 5 تومن.
کارش دادن سفارش ها به مشتری بود..
اما باید اسکیت میخرید.
چون مدیر گفته بود برای سرعت سفارش هارو با اسکیت بده…
و لباس فرمشم باید با اسکیت ست میبود.
یعنی اسکیت باید سفید میبود…
اما هردو اتفاقات بدی در انتظار داشتن.
ساری کم بود واقعا درگیرم
درک کنید من واقعا به شخصه حالم بده و کلی درس و کلاس ریخته سرم.
و دارم به زور پارت میدم