منشی قلبمp10f2
سلام بفرما
راستی ی چیزی بگم بسوزید ما سه روزه تعطیلیم😋😁🫠
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
از آشپز خونه بیرون زدم و به سمت اتاقم رفتم
درو بستم و به در تکه دادم سر خوردم رو زمین و اشک هایم روی گونه هایم روون شد
توی افکارم مشغول بودم و اشک میریختم
مگه میتونم بدون مت باشم تو این چند سال تاحالا ازم دور نشده ....
بلند شدم و به سمت سرویس قدم زدم
به دیوار تکیه دادم و دوباره اشکام شروع به باریدن کرد
به صورتم آبی زدم و هق هقم تمومی نداشت مت جاشو توی قلبم پیدا کرده بود نمیدونم چی شد که روی زانو هام زمین خوردم و گرمی خون را روی صورتم احساس کردم و دیگه چیزی نفهمیدم
""""
مت
روی کاناپه نشسته بودم واقعا اگه ضروری نبود رزیتا را تنها نمیذاشتم ولی خب ...خب با صدایی به خودم اومدم به سمت اتاق رزیتا حرکت کردم
.رزیتا ...رزیتا درو باز کن خوبی!؟
صدایی نشنیدم که درو باز کردم و رزیتا رو توی اتاق ندیدم رفتم سمت سرویس چیزی که داشتم میدیدمو نمیتونستم باور کنم سریع بغلش کردم و به سمت ماشین دویدم
"""""
رزیتا
مت نرو
نرو منو تنها نزار مگه بهم قول ندادی همیشه باهام
نرو نرو
ن..نرو
چشمامو باز کردم
مت.جانم داشتی خواب میدیدی
رزیتا.نرو ..نرو
مت.نرفتم عزیزم ..نرفتم آروم باش داری تو تب میسوزی
تازه یادم افتاد چی شده ..رفتن مت....سرم خورد توی میز
سرم سوخت خیلی بد
رزیتا.آخ سرم
مت.جانم سرتو زدی شکوندی خدارا شکر به خیر گذشت بخواب من پیشتم .آروم باش بخواب
خوبم نمیبرد اصلا نمیتونستم بخوابم
به مت خیا شدم بعد بی اراده دستشو گرفتم اونم به اون یکی دستش سرمو نوازش کرد
.....
60کامنت