💜بدون تو 💜
پارت 3
بچه ها می خوام به رمان منحرفی بزارم نظرتون بهم بگید 💖❤️💜
که یهو پسره که فهمیدم اسمش لوکاست اومد نزدیک هرچی نزدیک نیومد من ازش دور میشدم تا خوردم به دیوار ی کوچه خلوت بقل خونمون همیشه از اونجا می ترسیدم اوکا این قدر اومد نزدیک که صدای نفساش رو حس می کردم به لبام زل زد و لباشو اروم گذاشت روی لبام برای اینکه از عصبانیت باهام کار بد تری نکنه همراهیش کردم دستشو از لباسم رد کرد ولی فقط دور نافمو دست میزد خواست بره بالا تر سمت سوتینم که هواش دادم و یه سیلی زدم توی صورتش و
گفتم :بی شعور چطور جرئت کردی ها راهتو بکش برو تا نگفتم دوس پسرم بیاد خشتکتو بکش رو سرت هریییی
بهم گفت : مرینت باور کن باور کن عشق من واقعی هست...
دوباره داشت میومد نزدیک
دوباره هولش دادم
بهم گفت مرینت من تورو مال خودم می کنم نه صبر کن من تورو عاشق خودم می کنم و اگر عاشقم نشی مجبورت می کنم به نامزدتم بگو مراقب خودش باشه من سر عشقم با کسی شوخی ندارم .
داشت میومد نزدیک دوباره لبام رو خورد ولی من همراهیش نکردم
و دست و پا میزدم
یهو آدرین اومد و لوکارو کشید اون ور و یه مشت توی صورتش زد من افتاده بودم روی زمین و بهت زده بودم آدرین اومد پیشم دستشو گذاشت روی صورتم
گفت ...
تا اومد چیزی بگه زدم زیر گریه مثل ی یک ابر پر از بارون و بارونی گریه می کردم ....
چالش : آدرین در واکنش به گریه مرینت چه کار می کنه 🤔💜❤️💖
😉😉