رمانOne night with youپارت5
میدونم خیلی خیلی دیر شد ولی برو ادامه
✨🍭One night with you🍭✨
☽Mrint☾
در اتاق رو که باز کردم...ماریا رو دیدم که داره با عروسک هاش بازی میکنه سریع رفتم و بغلش کردم و بلند گریه میکردم ma: ماریا (با گریه ) mar :اچی چی جده ma: گریه
☽Adrin☾
داشتم دنبال ماریا میگشتم که یه صدای اومد به سمت صدا حرکت کردم و به اتاق مرینت رسیدم از لای در داشتم نگاه میکردم دیدم مرینت ماریا رو بغل کرده لبخند زدم و به سمت اتاقم رفتم دوستام رفته بودن در اتاق رو باز کردم و روی صندلی نشستم و به این فکر کردم که من چرا رفتم کمک مرینت که شاید ازش خوشم اومده نه نه امکان نداره در این فکر بودم که یهو بابام زنگ زد ag: الو ادرین ad: بله پدر ag : یادته اون دفعه بهت گفتم نصف پول ها تو بانک هست ad: بله اما برای چی میخواید ag: برام بیار پاریس ad :چشم پدر
☾ Agers☽
☾علامت ؟ و & یعنی ناشناس☽
؟ : بهش گفتی پول هارو بیاره ag: بله (با ترس ) ؟ : اگه پولارو نیاره معلوم نیس چی به سر خانوادش میاد (پوزخند) ag: نه نگران نباشید (با ترس) ؟ : ببریدش &: چشم
☽Mrint☾
ماریا خوابید من از بس گریه کرده بودم صورتم خشک شده بود رفتم بیرون از اتاق و دست و صورتم رو شستم بعد به سمت اشپز خونه حرکت کردم تا کرمم رو بزنم بعد از اینکه کرم رو زدم به سمت اتاق حرکت کردم که پسر اقای اگرست رو دیدم پیشش یه جوری بودم که نمیشه توصیفش کرد مثل خنگ ها داشتم نگاش میکردم که خندید ad: ماریا پیدا شد (خنده) ma: به چی میخندی (اخم) ad: به تو چه دختره فوضول (اخم ساختگی ) ma: به من نگو فوضول اگه این جور هست که خودت فوضول تری (ساکت شد )ad: حالا ماریا پیدا شد ma: دیدی فوضولی دیدی ولی اره پیدا شد ad :( خنده) خوبه از کنارش رد شدم و به سمت اتاق رفتم در رو اروم باز کردم که ماریا بیدار نشه لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
☽Adrin☾
مرینت واقعا خیلی بامزس (خنده) رفتم از اشپز خونه یه لیوان اب برداشتم و رفتم اتاقم بابام زنگ زد برداشتم ؟ : تا ماه بعد وقت داری پول هارو بیاری ad: تو کی هستی ? : خیلی فوضولی ad:😐 ? : اگه نیاری...
تموم شد که 😕
اگه کم بود ببخشید به خاطره مدرسه نمیتونم شاید در هفته بتونم یه پارت بدم ☀☁🌈
برای پارت بعد لایک بالا 10 🦋❄🌈