💜بدون تو 💜
پارت دوم
با چشمای گرد شده داشتم به آدرین نگاه می کردم تا جواب سوالمو بده
یه نفس عمیق بیرون داد لبخند زد و
گفت اگر این کارو نمی کردم اون به تو آسیب میزد خب من کار دارم فردا صبح می بینمت .
مرینت .
مرینت .
مرینت خوبی.
یهو به خودم اومدم و دیدم داره صدام می کنه
گفتم آره خوبم خیلی ممنونم مراقب خودت باش بای .
بهم لبخند زد و گفت مرسی
از هم جدا شدیم و من به طرف خونمون رفتم وقتی رسیدم به خونمون بعد سلام سریع رفتم توی اتاقم ذهنم بهم ریخته بود تکالیفم رو نوشتم ولی تمرکز نداشتم فردا هم تعطیل بود .
.
.
با صدای بهم خوردن وسایل بیدار شدم رفتم پایین دیدم هنوز لباس خوابم رو عوض نکردم 🤣
لباسمو عوض کردم و اومدم پایین صدا از خونه ما نبود رفتم بیرون از خونه که یهو خوردم به آدرین داشتم از خجالت دیروز میمردم که صدای بلندی اومد و از خیالاتم اومدم بیرون و توجهم به خونه بغلی مون رفت که یهویی همون پسره رو که دیروز مزاحمم شده بود رو دیدم همون لحظه مامان آدرین صداش کرد بره توی خونه اونم رفت پسره(لوکا) اومد نزدیک و بهم گفت......
😉😉
چالش: حدس بزنید لوکا به مرینت چی گفته 😉
برای هر کسی که حدسش نزدیک باشه یه جایزه خوب به گفتمانش میفرستم
توی کامنت رنگ مورد علاقتون هم بگید 💖