شوگر ددی مرموز من (۱۲)
پارت دوازدهم
... موبایل در دستان هیتومی میلرزید و او نمیتوانست درست شماره بگیرد.
اما در نهایت موفق شد شماره جردن را بگیرد و به او زنگ بزند.
جردن خیلی سریع تلفن را جواب داد:« سلام خانوم کوچولوی من...»
هیتومی با لحنی شتاب زده گفت:« جردن باید همین الان ببینمت!»
جردن پرسید:« چی شده؟»
هیتومی گفت:« همین الان، لطفاً...»
جردن گفت:« باشه، باشه، کجایی؟»
هیتومی صدایش را کمی بم کرد و گفت:« سنترال پارک.» و سپس گوشی را قطع نمود...
... هنوز ربع ساعت هم نگذشته بود که جردن خودش را رساند. از دور میشد او را با آن ریش خاکستری، کاپشن چرم مشکی و شلوار کرمی رنگش تشخیص داد.
با اینکه در حال حاضر هیتومی به جردن مشکوک بود، اما نمیتوانست به ظاهر جذاب او بی تفاوت باشد؛ جردن مثل یک آهنربا بود.
او آمد و کنار هیتومی نشست و بی مقدمه پرسید:« خب، بگو چی شده عزیزم؟»
هیتومی با لکنت گفت:« خ... خب... راستش... امروز... یه پسری باهام صحبت کرد... در مورد تو...»
جردن گفت:« خب؟»
هیتومی ادامه داد:« اون... اون میگفت که تو... تو یک... جنایتکار جنسی هستی... و علاقه زیادی به...»
جردن حرف هیتومی را برید و گفت:« و تو هم حرفشو باور کردی؟»
هیتومی گفت:« نه، نه، من فقط یه کم نگران شدم... واسه همین خواستم باهات صحبت کنم...»
جردن پرسید:« خب اسم این پسره چی بود؟»
هیتومی گفت:« اروین.»
جردن گفت:« ببین کوچولوی من، من یه روزنامه نگارم، و طبیعیه که دشمن های زیادی داشته باشم که سعی کنن اعتبار منو خدشه دار کنن و شخصیتم رو خورد خورد خورد کنن، ولی ما نباید بهشون توجه کنیم...»
هیتومی گفت:« یعنی منظورت اینه که...»
جردن ادامه داد:« یعنی منظورم اینه که همیش چرت و پرته...»
هیتومی حالتی معصومانه به چهره خودش گرفت و خواست چیزی بگوید، اما جردن شروع کرد به نوازش صورت سرخ و سفید او. جردن صورت خود را به صورت هیتومی نزدیک کرد و لب های خود را به لب های هیتومی فشار داد... و همین کافی بود تا هیتومی اختیار از کف بدهد...
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
کمی آنطرف تر، از پشت چند درخت و بوته شمشاد، وینسنت هانا داشت با دوربین کوچک خود از صحنه معاشقه جردن و هیتومی عکس میگرفت.
هانا مطمئن شده بود که این پیرمرد جذاب، در حال بازی دادن ذهن این دختر جوان است. شمّ کارآگاهی هانا به او میگفت که اگر دیر بجنبد، عکس این دختر چشم بادامی زیبا، به فهرست عکس های دختران گمشده اضافه خواهد شد.
به همین خاطر وقتی جردن و هیتومی برخواستند و با همدیگر به سمت پایین دست خیابان به راه افتادند، هانا بی سر و صدا دنبالشان کرد...
« تا بعد »