Mutual love with war p9

𝓐𝓷𝓪𝓫𝓮𝓵 𝓐𝓷𝓪𝓫𝓮𝓵 𝓐𝓷𝓪𝓫𝓮𝓵 · 1402/08/17 19:10 · خواندن 3 دقیقه

 

ذهنم در هم تنیده شد،افکارم بهم ریخت!اشک
قطره قطره از چشمانم میریخت ،قطرات اشکم روی تقاشی ریخت،تایی زدم و داخل جیب پالتوم گذاشتم 
در رو وا کردم و به سمت افکارم رفتم ،قدمی میزدم و  سعی میکردم با هر قدم خاطراتی را از ذهن پاک کنم که چشمم به کاغذی که روی دیوار چسبیده شده بود افتاد،رفتم سمتش که......
دیدم  ورقه ای رو دیوار چسبیده شده
*یکشنبه
ساعت 8صبح
دختر و پسر
اماده برای آموزش دیدن باشند،اگر شما هم موافق هستید به .......(فلان آدرس)برید و برگه رو امضا کنید*
امروز یکشنبست!ولی من حتی آدرس هم نمیدونمم
سمت خانمی که اونجا وایساده بود رفتم
-ببخشید!برای رسیدن به این ادرس،از کجا باید برم؟
خانم +مستقیم برو وقتی به دکه ای رسیدی سمت چپ برو داخل کوچه ،میبینی
مغزم دو دل بود،ولی راهمو کشیدم و رفتم
-ممنون از راه نمایی تون
از زبان سابین:
بیدار شدم ،سمت اتاق مرینت رفتم ،در زدم
-مرینت؟
بار اول جواب نداد
سه بار این کار رو انجام دادم،که یهو رفتم تو
-مرینتتتتت،مرینت کجاستت
رفتم از اتاق بیرون که دیدم کاگامی به  گوشه در اتاق تکیه داده و دست به سینه و پایی کج کرده
کاگامی+من میدونم مرینت کجاست ،مطمئنم مثل همیشه  کله شق بودنش رو نشون داده و کار خودش رو کرده،مطمئنم رفته دنبال همون کاری که دیروز گفت!
سابین-ولی خب اینطوری نمیشه
آلبرت/ چی شده سابین
سابین-مرینت رفته!
آلبرت/چی؟کجا؟
کاگامی+مطمئنن رفته داره آموزش میبینه
سابین-تروخدا یکی بره دنبالش
از زبان کاگامی:
رفتم تو اتاق
دستی روی میز مرینت کشیدم و رد شدم،لباس صورتی رنگش رو برداشتم و تن کردم ،اومدم بیرون،من میرم دنبالش،فورا از خونه بیرون اومدم،رفتم بیرون بی هیچ خداحافظی ای،
دور ورم رو نگاه کردم،چقدر اعلامیه رو دیوار چسبیده شده!چقدر کشته داشتیم ما،رفتم و گشتم،هوا جوری بود که انگار دلش گرفته،لبخند آسمون ،از کشورمون گرفته شد،سر سبزی طبیعت،کی فکرش رو میکنه کی،سمت خانمی که وسایل  دست بافت می‌ساخت رفتم،سلام!شما دختری که چشماش عین آسمون میدرخشه،موهاش عین زلالیه دریاست،قدش از من کوتاه تره رو ندیدید؟
خانم+چرا،اتفاقا از من ادرس پناهگایی که توش اموزش دفاع و جنگ میدن رو پرسید،شما میشناسیدش؟
کاگامی-ممنون میشم اگر میدونین کجا رفت ادرسش رو بهم بدید!من بهترین دوستش هستم ،شاید اگر الان کمکم نکنین در آینده اتفاق بدی براش بیوفته!
،چند دقیقه گذشت،ادرس رو گرفتم ،راه طولانی ای بود 

*چند دقیقه بعد*

*

*

*

*

*

*

بلاخره رسیدم،تعداد زیادی نوجوان و میان سال بودش دست هام رو دور چشمام گرد کردم که بتونم پیداش کنم،ندیدمش!رفتم جلو تر،انقدر جلو،بخاطر قد کوتاهش جلو وایساده بود،مثل اینکه وقت استراحتشون بود!،داشت به یه سمت میرفت که یهو دوییدم سمتش که موهای دم اسبی بسته شدش،با برگردوندن صورتش تکونی خورد،یه فرد چقدر میتونه زیبا باشه؟

کاگامی-مرینتتتت 

مرینت+کاگامی!تو اینجا چیکار میکنی؟!

دستش رو گرفتم، سمت خودم کشوندمش و بغلش کردم،

وایسا ببینمت!سالمی؟جاییت زخم نشده؟بهت ی؟بهتره دنبالم راه بیوفتی ،خانوادت نگرانت شدن

دستشو کشوندم و سمت خودم راه انداختمش که

ازبان مرینت:

مرینت-کجا داری منو میبری،خودت رو خسته نکن،من آدم اومدن نیستم،تا کامل آموزش نبینم،و موقع جنگ نرم،ول کن نیستم!

کاگامی+مرینت،اعصاب منو خورد نکن،بیا دنبالم،نمیخوام حتی یه خط رو صورتت بیوفته،دنبالم بیا،همین که گفتم،توهم انجام میدی!!

دستمو از تو دست هاش کشیدم که.....


3123کارکتر

سلاااااامممم

چطورید؟

انتقادی چیزی

نظرتون بگید،اصلا بنظرتون تو این داستان پسری اضافه میشه  تو زندگی مرینت یا نه 😃؟

چی پیش بینی میکنین

راستی دیدین چه سریع پارت دادممم ،سه روز شد،اگر وقت داشتم زود تر هم میدادم😃✅

پارت بعدی ۴۵کامنت و ۲۰لایک

جون مادرم و دوستم لایک و کامنت میزارم،و دلش رو شاد میکنم✅

قسم میخوری بهش عمل کن😃