🪟🌼 two balconies 🪟🌼پارت 8
....شاید این رمان دیگه ادامه پیدا نکنه :)....
ادرین در اتاق رو باز کرد و گفت : بیا اینم اتاقت .. اوکیهه؟
مرینت گفت: اینکه تختش دو طبقس! و چرا انقد اتاق تاریکه؟
ادرین گفت : چون اینجا اتاق منه و عین خودم دارکه ! بعدم بخاطر تو تخت 2 طبقه گرفتم. مرینت گفت: من پیش تو نمیخوابم.. زشته شاید من نخوام پیش یه غریبه بخوابم؟ ادرین گفت: که غریبه اره؟ دست سفید مرینت رو گرفت و گفت : پس برو تو همون خونه رو به رویی :) خدافظظظظظظظظ
مرینت سریع از حرفش پشیمون شد و گفت: ببخشید غلت کردم گوه خوردم ..... ادرین : خو به کیرم ( نه اینجاشو اشتباه شد ببخشید )
ادرین گفت : لباس داری؟ یا بریم بخریم؟ مرینت گفت: با اینکه دارم بریم خریدددددد
میدونم کوتاهه ولی مشق دارم...