روز و شب عاشقی P4

Adrina♡ Adrina♡ Adrina♡ · 1402/08/13 09:33 · خواندن 2 دقیقه

سلام :) 

ببخشید دیر پارت دادم🥲

این پارت منحرفی ولی تو وب خودم گذاشتم برید ادامه بعد میفهمید

راستی مهسا واسه رمانم برچسب گذاشت🙂🫶🏻

بفرمایید ادامه 

 

بلاخره رسیدم ، زنگ در رو زدم و منتظر موندم...

+کیه؟

-منم مامان

در باز شد ، رفتم داخل خونه ، خواستم برم تو اتاقم که مامان گفت : عزیزم ؟ چیزی شده؟ 

-چی ؟ نه نه البته که نه

+باشه...

رفتم تو اتاقم و درو بستم ، چشمامو بستم و پریدم رو تختم .

بالشمو گرفتم و توش تا جایی که میتونستم گریه کردم.

حتی نمی‌دونستم برای چی گریه میکنم 

×مرینت چیزی شده ؟ 

سرمو از‌تو بالش دراوردم و گفتم : چی؟ تو اینجا چیکار میکنی ؟؟ 

×آخ ببخشید مرینت جون سرزده اومدم ( با نفرت ) 

-لایلا همین الان برو بیرون

×نمیرم ، خودت منو دعوت کردی 

-من غلط کردم ، حالا برو بیرون 

×نچ

-اگه نمیری پس میخوای چیکار کنی ؟

×خودت میفهمی ، ولی من باهات کاری ندارم یه نفر دیگه کارت داره ، حالا بیا بریم خونه ی ما مهمونیه

-عمراً ! میخوای باهام چیکار کنی ؟

×گفتم که من کاری نمیکنم ، یه نفر دیگه کارت داره

اصلاً هر چقدر فکر میکردم نمی‌ فهمیدم چیکار میخواد بکنه

-خیلی خب میام.... ولی اول بهم بگو کی باهام کار‌داره

×برادرم

-باشه ، هوففف

آروم از رو تخت بلند شدم و به لایلا گفتم : حالا برو بیرون !میخوام لباس عوض کنم

رفت بیرون و بعد شروع کردم به آماده شدن ، بعد از این که آماده شدم سوار ماشین لایلا شدیم و رفتیم مهمونی

یه حس دلشوره ی عجیبی داشتم و همینطور ترس

×بفرما ! رسیدیم

-هوفف

پیاده شدیم و رفتیم تو مهمونی 

×خب بیا بریم پیش برادرم

-باشه

رفتیم سمت داداشش ، انگار اسمش جک بود

×بیا جک 

+مرسی خواهر کوچولو،  بیا بریم ...

-مرینت

+بیا بریم مرینت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خب ... بچه ها برید تو پروفایلم و بزنید رو وبلاگ میراکلس و قسمت م.ن.ح.ر.ف.ی رو بخونید البته برای اونایی که دوست ندارن هم یه پارت غیر م.ن.ح.ر.ف.ی میزارم.

بای