🪟🌼 two balconies 🪟🌼 پارت 7

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/08/12 11:45 · خواندن 1 دقیقه

سلام :}

ببخشید دیر شد درگیر امتحانا بودم... 

این پارت کمه ولی حداقل یکم از داستان پیش میره.

 

 

اون لوکا بود.. پسر عموم.. اون عاشق پدر و مادرم بود ولی الان من رو دلیل مرگ اونا میدونه..

ادرین با تعجب گفت: پس چرا باهات چیز کرد..؟ میدونی که چیو میگم؟ 

مرینت موهاش رو پشت گوشش انداخت و گفت: واقعا نمیدونم ولی من نباید توی خونه ی به اون بزرگی بمونم . خطرناکه

ادرین گفت: فامیلی ؟ چیزی نداری بری خونش؟

مرینت سرش را بالا اورد و لبخند معصومانه ای زد..

ادرین تعجب کرد و گفت: خب.. باید یه فکری کنیم.

اومم میخو.ای بیای پیش من؟ 

مرینت لحظه ای فکر کرد و گفت: هاا؟ من هنوز 2 روزم نشده تورو میشناسم حالا یه نجاتم دادی جوگیر شدی؟ ادرین گفت: خب میگی فامیلی نداری میگی چیکار کنم میخوام کمکت کنم خب!

مرینت گفت: ولی من خجالت میشم!!!!!! 

ادرین گفت: مگه با جن طرفی؟ بالاخره باهم کنار میایم دیگه….!

گارسون بالای میز اومد و خم شد. 

« ممنون میشم صورت حساب رو پرداخت کنید.»

ادرین پول رو روی میز گذاشت. 

بلند  شد و گفت: این دفعه مهمون من. 

حالا میای.؟

مرینت پاشد.. ژاکتش را پوشید و گفت: بریم

 

ببخشید کم بود.