پنج شب در کنار فردی. بخش دوم (۵)

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/08/12 00:31 · خواندن 3 دقیقه

«خیزش اسپرینگ ترپ» پارت پنجم

سال ۱۹۸۳ 

 

... بعد از آن اتفاق کذایی، ایوان کوچولو به کما رفت و بعد از پنج روز مرد. 

این اتفاق از هر جهت ضربه سنگینی به ویلیام زد. 

در وهله اول، تأثیر این اتفاق بر کسب و کار او بود. در واقع، کسب و کار او و شریکش، هنری امیلی. 

بعد از آن «گاز» هولناک، آمار فروش و مشتریان پیتزا فروشی فردبر به شکل دیوانه واری کاهش پیدا کرد. 

ادامه کار عملاً محال بود و ویلیام و هنری، چاره ای جز فروش لوازم رستوران و تعطیل کردن آن نداشتند. 

خانه امید و آرزو آن ها، پیتزا فروشی فردبر، به مصیبت ورشکستگی گرفتار آمده بود...

... اما این فقط بخش کوچکی از ماجرا بود. 

بعد از آن اتفاق، ویلیام هرگز مثل قبل نشد. دیگر از آن مرد خوش قلب و مهربان که خالق فردبر، اسپرینگ بانی و پاپت بود، اثری باقی نمانده بود. 

ویلیام دچار افسردگی شدید شده بود. نه تنها از نظر روحی و روانی، هر روز پسرفت میکرد، بلکه از نظر جسمی هم دچار تغییرات چشمگیر و نگران کننده شده بود: وزنش شدیداً کاهش پیدا کرده و مو های سرش کم پشت شده بود. البته بگذریم از رنگ پریدگی پوست و گودی زیر چشم هایش. 

اما شدید ترین تأثیرات این اتفاق وحشتناک، بر روابط ویلیام با اطرافیانش نمودار گشته بود. 

او با همسرش سرد شده بود. و با دوستان و دیگر فامیل هایش به خشکی برخورد میکرد. 

اما رابطه اش با دختر کوچکش، الیزابت، به طرز افراطی ای گرم شده بود. هر روز بالغ بار صد بار، الیزابت را در آغوش می‌فشرد و می‌بوسید. 

اما با پسر دیگرش، مایکل، برادر بزرگتر، تا کمترین حد ممکن حرف میزد. کاملاً با او قهر بود. 

البته کاملاً هم حق داشت. مایکل مسبب مرگ ایوان بود. هر چند خود مایکل شدیداً احساس عذاب و غم میکرد...

... اتفاقی که در رستوران فردبر رخ داد، اتفاقی سرنوشت ساز بود. اتفاقی که اگر نمی افتاد، شاید هرگز هیچ خونی پس از آن ریخته نمیشد و هیچ عذابی به روح کسی تحمیل نمیشد...

... این اتفاق، یک اتفاق شوم بود...

 

 

 

 

« تا بعد »