old love پارت 22
(هنوز فلش بکه)
آدرین رفت کافه و مرینت رو با یک عالمه سوال تنها گذاشت
مرینت بعد از اینکه آدرین رفت به آلیا زنگ زد و تا جایی که می شد سعی می کرد که گریه نکنه
آلیا می تونست بفهمه که صدای مرینت میلرزه و با بغض حرف می زنه
مرینت بعد از چند دقیقه حرف زدن با آلیا بغضش شکست
آلیا با نگرانی می خواست بفهمه که مرینت چه مشکلی داره
آلیا « مرینت بگو چی شده چرا گریه می کنی؟ »
مرینت با بغض و گریه و صدایی که داشت میلرزید گفت
« آدرین دیگه بهم محل نمیده همش باهام بد رفتاری
می کنه و امشب با فلور هندرسون تو کافه قرار گذاشت و باهاش جوری حرف می زد که من خب.... حسودیم شد، آدرین دلیل کاراشو بهم نمیگه از وقتی که مدرسه میومدم همش باهام سرده »
آلیا می دونست که دلیل کارای آدرین چیه و حتی از رابطه آدرین با فلور خبر داشت ولی برای نشکستن دل مرینت بهش چیزی
نمی گفت و منتظر بود که خوده مرینت بفهمه که آدرین ولش کرده
آلیا هیچ کمکی نمی تونست به مرینت بکنه هر چیزی که
می گفت باعث می شد حال مرینت بدتر بشه برای همین تصمیم گرفت چیزی نگه و تلفن رو قطع کنه
______________________________________________
فلور لباسی باز تر از همیشه پوشیده بود یک نیم تنه جذب و بدن نما و یک شلوارک کوتاه و جذب پوشیده بود موهاش باز بود و آرایش غلیظی کرده بود
میشه گفت اگه لخت می یومد سنگین تر بود
ولی فلور هر کاری که می کرد نمی تونست آدرین رو عاشق خودش کنه
چون آدرین هنوز احساس خیلی کمی به مرینت داشت و نمی تونست این احساس رو از قلبش بیرون کنه
فلور « می دونی چیه، تو وانمود می کنی که از مرینت متنفری ولی هنوز عاشقشی انگار این احساسو نمی تونی بیرون کنی
اگه واقعا می خوای مرینت رو اذیت کنی بهتره واقعا ازش متنفر باشی نه این که هنوز عاشقش باشی ولی بخوای بهش خیانت کنی، اینجوری به هیچ جا نمی رسی »
آدرین جوابی نداد چون خودشم می دونست که هنوز یک احساس کوچیکی به مرینت داره
فلور « جوابی نداری چون خودتم می دونی که هنوز دوسش داری »
آدرین بلند شد و مشتشو به میز کوبید
آدرین « خودم می دونم ولی این دیگه آخرشو من دیگه نمی تونم عاشق مرینت باشم و قبولش داشته باشم
می خوام راه خودمو ازش جدا کنم این تنها چیزیه که
می خوام، قبلا تنها چیزی که می خواستم این بود که مرینت مال من باشه فقط مال خودم نمی دونستم که دختره کسیه که باعث مرگ پدر و مادرم شده »
آدرین سرجاش نشست و دوباره گفتظ
« می خوام از زندگیم بیرونش کنم مهم نیست برام چه اتفاقی برش بی یوفته فقط می خوام بره »
فلور « اینو بفهم مرینت هنوز عاشقته تو چطور می تونی با احساساتش همچین کاری کنی؟ یعنی انقدر بی رحم شدی که می خوای همه چیو سره یک
دختره بیچاره خالی کنی؟ کی انقدر بی رحم کنید شدی؟
یکم دلت براش بسوزه ، خودتو بزار جاش دوست داری که کسی که عاشقشی و پیشش زندگی می کنی و بیشتر از هرکسی بهش اعتماد داری بهت خیانت کنه، ولت کنه، تو دیگه براش مهم نباشی! دوست داری همچین کاری باهات کنه؟
مگه تقصیر اونه که پدر و مادرت بخاطره پدرش مردن، اونم پدر و مادرشو از دست داده ولی باهاش کنار اومده مرینت مثل تو، تو گذشته زندگی نمی کنه »
آدرین « چی شد تو مهربون شدی تو که سایه مرینت رو با تیر می زدی »
فلور « هنوزم ازش متنفرم ولی تو دیگه داری شورشو در میاری
برای پارت بعد : ۳۵ لایک و ۵۵ کامنت