رمان عشق حقیقی p6

𝒔𝒂𝒈𝒉𝒂𝒓 𝒔𝒂𝒈𝒉𝒂𝒓 𝒔𝒂𝒈𝒉𝒂𝒓 · 1402/08/11 09:52 · خواندن 2 دقیقه

بعد مدت ها گذاشتمم

بزن ادامه که کلی اتفاق در راهه

آ: چییی حامله اییی

م : آ..آر...آره

آ : واییییی یوهووووو 

آ: دختره یا پسر ؟ 

آ: چند ماهشه ؟ زود بگوووووو

م : آدرین آروم باش🥲 میدونم خوش حالی منم هستم گریه کردم از اشک ذوق . معلوم نیست ... بچه چیه  ولی ۴ هفتشه

آ : چ .چ.چی

(پرانتز نویسنده :آدرینم که فقط بلده بگه چیییی)

م : تا ۹ هفته دیگه جنسیت معلومه 🥰

آ : اون ۹ هفته به اندازه هزار سال میگذرههه 😑

م : صبور باش 🥲

آ: چطوره به مامان بابامون بگیم ؟

م : ... باشه 🙂

_ الو مامان جون 

+ چی ؟ تو که به من مامان جون نمیگفتی

_ داری مامان بزرگ میشی ❤

+ واقعااااا باورم نمیشه وایی دختره ؟ حدس من میگه دخترهه🥹🥹🥹

_ هنوز معلوم نیست ولی ۴ هفتشه

+واییی قربونش 😘الان به باباتم میگم  باییی

ـ بایی

۹ هفته بعد 

#مرینت

امروز جنسیت بچه معلوم میشه .

باید برم ببینم بچم چیهه 

خیلی ذوق دادم 

رسیدم بیمارستان

پرستار : تبریک میگم . بچه شما دختره . 

م : واقعاااا آخخ خدااا ❤😘😘😘😘

م: ممنوننن خدافظ

پرستار: خدانگدار

# مرینت

وای بچه دخترهه

زنگ بزنم به آدرین بگم 

نه سوپرایزش کنم ❤

رفتم قنادی کیک بگیرم 

م: سلام یه کیک جنسیتص بچه میخوام

قناد: حتما . بچه دختره یا پسر ؟

م : دختر 

قناد : بفرمایید این آخرین مدلشه 

م : قیمتش چنده ؟ 

قناد : ۲۰ فرانک 

م : من کارت به کارت میکنم 

قناد : خدانگهدار

# مرینت

آدرین اومد خونه 

منم سوپرایزش کردم انقد ذوق زده شد که نگوو

#آدرین 

رسیدم خونه

مرینت سوپرایزم کرد  بچه دختر بود . 

از خوشحالی گریه کردم 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به خاطر اینکه بعد مدت ها گذاشتم طولانیش کردم ❤

پارت بعد ۲۰ کامنت