رمان عشق حقیقی p6
بعد مدت ها گذاشتمم
بزن ادامه که کلی اتفاق در راهه
آ: چییی حامله اییی
م : آ..آر...آره
آ : واییییی یوهووووو
آ: دختره یا پسر ؟
آ: چند ماهشه ؟ زود بگوووووو
م : آدرین آروم باش🥲 میدونم خوش حالی منم هستم گریه کردم از اشک ذوق . معلوم نیست ... بچه چیه ولی ۴ هفتشه
آ : چ .چ.چی
(پرانتز نویسنده :آدرینم که فقط بلده بگه چیییی)
م : تا ۹ هفته دیگه جنسیت معلومه 🥰
آ : اون ۹ هفته به اندازه هزار سال میگذرههه 😑
م : صبور باش 🥲
آ: چطوره به مامان بابامون بگیم ؟
م : ... باشه 🙂
_ الو مامان جون
+ چی ؟ تو که به من مامان جون نمیگفتی
_ داری مامان بزرگ میشی ❤
+ واقعااااا باورم نمیشه وایی دختره ؟ حدس من میگه دخترهه🥹🥹🥹
_ هنوز معلوم نیست ولی ۴ هفتشه
+واییی قربونش 😘الان به باباتم میگم باییی
ـ بایی
۹ هفته بعد
#مرینت
امروز جنسیت بچه معلوم میشه .
باید برم ببینم بچم چیهه
خیلی ذوق دادم
رسیدم بیمارستان
پرستار : تبریک میگم . بچه شما دختره .
م : واقعاااا آخخ خدااا ❤😘😘😘😘
م: ممنوننن خدافظ
پرستار: خدانگدار
# مرینت
وای بچه دخترهه
زنگ بزنم به آدرین بگم
نه سوپرایزش کنم ❤
رفتم قنادی کیک بگیرم
م: سلام یه کیک جنسیتص بچه میخوام
قناد: حتما . بچه دختره یا پسر ؟
م : دختر
قناد : بفرمایید این آخرین مدلشه
م : قیمتش چنده ؟
قناد : ۲۰ فرانک
م : من کارت به کارت میکنم
قناد : خدانگهدار
# مرینت
آدرین اومد خونه
منم سوپرایزش کردم انقد ذوق زده شد که نگوو
#آدرین
رسیدم خونه
مرینت سوپرایزم کرد بچه دختر بود .
از خوشحالی گریه کردم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به خاطر اینکه بعد مدت ها گذاشتم طولانیش کردم ❤
پارت بعد ۲۰ کامنت