جانشین فصل 2 پارت 29 (یه دوست قدیمی)
سلام بر بچه های عزیز دنبال کننده رمان . بیاید ادامه مطلب ببینم ...
با خنده راه افتادم به سمت ویلا تا برم و زیگی رو برگردونم ...
بعد از چند دقیقه به ویلا رسیدم ...
خالی خالی ! هیچ چیز دست نخورده بود ! هنوز ظرف ها و لیوان های مهمونی روی میز ها بودن . هنز اون کاناپه ای که پریدم پشتش اونجا بود و مثل آبکش
بعد از مرور خاطرات خوب روز عروسی برگشتم به اون اتاق . لاشه عینکی که تونی بهم داده بود هنوز هم همون شکل روی زمین بود . هر چیزی که به ذهنم میرسید رو برداشتم . رفتم به سمت تراس و شیرجه زدم توی آب تا باتری عینک رو هم از داخل زره قبلی پیدا کنم . داخل آب که بودم چیزی از زره پیدا نکردم . انگار تجزیه شده بود ! تنها چیزی که پیدا کردم باتری عینک بود که اونم با سختی فراوان به کمک سنسور های جارویس پیدا شد . بعد از برگشتن به خونه رفتم داخل اتاق کارم و در رو بستم . سه ساعت کامل در حال تحلیل کردن اجزای عینک بودم . باتری عینک رو مهندسی معکوس کردم و یه نقشه جدید به دستگاه دادم که از روی اون یه باتری جدید برای عینک بسازه
حسابی گرسنه ام بود ولی به خواطر کاری که داشتم نمیتونستم از اتاق بیام بیرون . هر چیزی از عینک که آسیب دیده بود رو تعمیر کردم . دیگه نه جای به نظر میرسید نه چیزیبه ذهنم میرسید که بخواد خراب باشه .تقریبا 6 ساعت گذشته . امید وارم کار کنه . در آزمایش اول بودیم که ...
مرینت : از وقتی آدرین برگشته بود یه راست داخل اتاق رفت و در رو هم بست . منم باری اینکه حوصلم سر نره رفتم تو آشپز خونه و دوباره میخواستم پیتزا درست کنم . یه سری مواد اولیه احتیاج داشتم که تموم شده بود . سوسیس , سس و خمیر پیتزا که گفتم تا آدرین تو اتاقه برم بیرون و بخرم . خرید من 2 ساعت طول کشید . گفتم الآن میام خونه حتما کار آدرین تموم شده ولی نه خیر ! هنوز هم داخل اتاق بود . پیتزا رو هم درست کردم ! هنوز تو اتاق بود ! پیتزا رو گذاشتم توی فر . هنوز هم تو اتاق بود ! دیگه پیتزا ها داشتن آماده میشدن ! منم حوصله ام سر رفته بود !نشسته بودم روی مبل . یه بالش هم گرفته بودم بغلم و به سقف خیره شده بودم . همینطوری مثل دیونه ها زل زده بودم به سقف و به ترک های خیلی ریزش نگاه میکردم که یهو صدای دعوا اومد ... دو نفر انگار داشتن باهم بحث میکردن ! صدا از اتاق کار آدرین میومد ! یه لحظه ترسیدم ! بدو بدو رفتم سمت اتاق و همین که در رو باز کردم :
- زیگی : اینا ! بیا ! سلام زن داداش !!!!! بیا تو قضاوت کن !! این داداش من اگه یکم عقلش رو به کار میدانخت میفهمید که بیشترین مصرف نیرو توی زره آهنی برای بخش بازو های مکانیکیه ! اگه اون بخش رو هم از مدار خارج میکرد دیگه لازم نبود من بدبخت رو هم اونجا بشکنه !
- آدرین : آخه برنامه محترم ! اون موقع من فقط به فکر نجات خودم بودم ! دیگه یادم نمیمونه که این چیز ها !
- مرینت : سلام زیگی ! خوشحالم که برگشتی ! راست میگی ! حق رو میدم به تو ! آدرین خیلی وقت ها به خیلی چیز ها توجه نمیکنه ! الآن 6 ساعت کامل توی اتاقه و هیچ سری به بانو نمیزنه !
- زیگی : بفرما پیشی ! تحویل بگیر !
- آدرین : زیگی ! تنها کسی که اجازه داره به من بگه پیشی بانوی منه ! یه بار دیگه بگو تا خاموشت کنم !
- زیگی : اوکیه ! یکم جنبه داشته باش دیگه ! حالا چی شد یه دفعه به فکر من افتادی ؟
- مرینت : از اون موقعی که عینک شکست ( البته شکسته شد توسط پیشی جان ) یه سری اتفاق هایی افتاده ...
با آدرین چند دقیقه ای حال توضیح دادن اتفاقات بودیم که بعد از تموم شدنشون :
- زیگی : خب چه احتیاجی به من دارید ؟
- آدرین : خب ... اسکات متحد ما شده و الآن هم یه سری محاسبه داره که باید به کمک تو انجام بده ...
- زیگی : خب ... اسکات لنگ ... مرد مورچه ای ... خیانت کار ...
آغاز خود تخریبی برنامه در 10 ثانیه - مرینت : زیگی چته ؟
- زیگی : ترجیح میدم خودم خاموش بشم تا پیشیتون بخواد من رو خاموش کنه ! 6 ثانیه
- آدرین : تو اجازه این کار رو نداری !
- زیگی : قبلا هم بهت گفتم ! من دستارت نیستم ! 3 ثانیه
- آدرین : نکن دیگه !
- زیگی : 2
- آدرین : آهای ! با تو ام ها !
- زیگی : 1
- مرینت : تمومش کن کار من بود !
- زیگی : لغو خود تخریبی .
- مرینت : آره ! به خواطر من بود ! اولش هم نقشه آدرین این بود که اسکات رو گیر بندازیم و ازش حرف بکشیم ولی به خواطر من بود که باعث شد دیگه دشمنمون نباشه ! تبدیل به دوستمون بشه !
- زیگی : هعی ... به من ربطی نداره که شما با کی کار میکنید یا نمیکنید ولی این رو بدون مرینت . قلب بزرگت یه روزی کار دستت میده ...
- آدرین : آشتی ؟
- زیگی : آشتی عزیزم ولی یه مشکلی داریم . توی این زمانی که من خراب بودم , ماهواره هایی که بهشون وصل میشدم مثل اینکه دیگه سیگنال نمیفرستن ! باید بری به مدار زمین و ببینی چه اتفاقی براشون افتاده ! بیشتر از این وقتت رو نمیگیرم . آماده شو بریم ! خداحافظ !
- مرینت : آدرین کارت در اومد !
- آدرین : دیگه وقت برای تلف کردن نداریم ! باید آماده بشم !
این رو گفت و زره آهنی رو باز کرد . رفت داخل حیاط و خواست از روی زمین بلند بشه :
- آدرین : جارویس مشخص کن . مقصد ماهواره خدماتی iron glasses .
- جارویس : مقصدتون توی هواست ها ! مطمعنید ؟
- آدرین : چرا که نه !
- جارویس : خب باید بگم تا 10 متری شما نباید چیزی باشه پس اگه میشه به همسرتون بگید که برن عقب !
آدرین :
باید برای چند دقیقه میرفتم و برمیگشتم ولی دل کندن خیلی سخته . مرینت اومد جلو و دستام رو گرفت .
- مرینت : پیشی جون مراقب خودت باش . زودی هم برگرد !
- آدرین : حتما بانو ! من حالا حالا ها با شما کار دارم . قول دادی 2 روز کامل ...
- مرینت : حالا اگه بیشتر هم طول کشید نگران نباش !
- آدرین : خب بانو جان ! فاصله میگیری ؟
- مرینت : خداحافظ پیشی .
مرینت رفت عقب و منم شروع به پرواز کردم . در حین بالا رفتن تکون هایی میخوردم . خیلی تکون میخوردم . تا وقتی که به جایی رسیدم که بالا رفتن خیلی سخت شده بود . مجبور شدم دو تا موتور اصلی پا ها رو یکی کنم و ادامه بدم .
بعد از چند دقیقه بالاخره رسیدم به مدار . فکر میکردم جای خیلی خالی باشه ولی اونقدر ماهواره اون بالا بود که حسابی گیج شده بودم . بعد از چند دقیقه گشتن دنبال ماهواره ای که دنبالش اومده بودیم پیداش کردم .وضعش اصلا خوب نبود . یخ زده بود و یکی از پنل های خورشیدی آسیب دیده بود . به زحمت های فراوان و استفاده از متریال های زره آهنی موفق شدم تا حدی سخت افزار رو تعمیر کنم . حالا نوبت نرم افزار بود . زره آهنی رو وصل کردم به ماهواره و جارویس شروع کرد به باز نویسی نرم افزار :
- جارویس : آقای اگرست ! کدوم قابلیت ها رو میخواید بازنویسی کنم ؟
- آدرین : همه رو دیگه !
- جارویس : مطمعنید ؟!
- آدرین : آره دیگه !
منم فکر کردم منظورش از همه قابلیت ها همون امکانات قبلی عینک بود . بعد از باز نویسی ماهواره رو دوباره به مدار برگردوندم و به سختی برگشتم به زمین
از همونجا مستقیم برگشتم به ویلا و اسکات رو داخل گاراژ دیدم .
- اسکات : همه چی ردیفه ؟
- آدرین : آره ! فقط یه خواهشی دارم !
- اسکات :؟
- آدرین : واقعا از ما باش . دلم نمیخواد دوباره طعم خیانت رو بچشم .
- اسکات : با اون اتفاق ها هنوز هم نمیتونم باور کنم که بهم اعتماد کردید . به خواطر همین تمام تلاشم رو میکنم که رو سفیدتون کنم ...
2 روز بعد :
آدرین :
توی تالار معاملات سهام بودم . داشتیم یه سهام توپی رو میخریدیم که یهو زیگی باز شد ...
- زیگی : داداش ! محاسبات لباس موتور سواری تموم شد . میخواد باهات صحبت کنه ..
- آدرین : اوکیه !الان میرم !
رفتم جلو پیش مرینت و در گوشش گفتم :
- آدرین : مثل اینکه اسکات کار لباسش رو تموم کرده ! باید برم . تو اینجا مراقب چیز میز ها باش !
- مرینت : الآن نمیشه ! وایستا بزار معامله تموم بشه !
آروم آروم ازش دور شدم و به سمت یه بالکن حرکت کردم و عقب عقب رفتم ... :
- مرینت : به خدا اگه گیرت بیارم ...
- آدرین : شرمنده ! تازه استخر بودم . مثل اینکه آب رفته تو گوشم ! صدات رو خوب نمیشنوم . بزار برگشتم صحبت میکنیم .
رفتم تو بالکن و پریدم پایین :
و بعد حرکت کردم به سمت ویلا ...
خب بچه ها . باید بگم که پارت بعدی پارت آخر داستانه . میخواستم بگم به سختی تونستم این پارت رو آماده کنم . همونطورکه میدونید کارنامه ماهانه و ... میخواستم بگم که بچه های عزیز . حمایت کنید ! حمایت جانانه ! میدونم ... این پارت رو خیلی خوب ننوشتم ولی پارت بعد که پارت آخره رو قول میدم به بهترین شکل بنویسم . من برای پارت بعدی حدود 2 هفته وقت میخوام که اگه همت کنید و حمایت کنید و از مدیر وب بخواید که حذفم نکنه . خلاصه دمتون گرم . خیلی خوشحالم که داستانم رو میخونید ... به حر حال اولین داستان علمی تخیلی سایته تقریبا ! ...
راستی پارت بعدی هم موسیقی متن داریم ! اگه کامنت ها و لایک ها زیاد بشه 2 تا موسیقی داریم