🪟🌼 two balconies 🪟🌼پارت 4
sana، میشه یه کاور دیگه برام بسازی؟ اون منقضی شد.
مرینت به همدم احتیاج داشت. یک دوست. تنها همدمش پدر و مادرش بودند که انها هم رفته بودند.
بی دوستی بدترین مشکل مرینت بود...
مرینت فکری به سرش زد.
داخل بالکن رفت و دو تکه نخ محکم را به نرده های بالکن گره زد .
به داخل اتاقش برگشت و کاغذی خط دار برداشت و بزرگ روی ان نوشت : " تو ادرین هستی ؟ "
با پانچ، دو طرف برگه را سوراخ کرد و وارد بالکن شد. نخ را از داخل سوراخ های کاغذ رد کرد و گره زد.
او تصمیم داشت از طریق برگه با ادرین حرف بزند.
رفت داخل....... او منتظر جواب بود. یعنی ادرین منظورش را میفهمید؟
( اونایی که منظورمو متوجه نشدن، یه نقاشی کشیدم که بفهمید. )
حوصله ندارم بقیشو بنویسم
اذیتم نکنید.
میخوای پارت بعدو منحرفی کنم؟ 😎🚬
نترس بابا اگر منحرف نیستی یه سانسور شدشو هم میذارم.