❣️عشق جادویی ❣️p10«اخر»

💗Fatemeh 💗 💗Fatemeh 💗 💗Fatemeh 💗 · 1402/07/27 17:30 · خواندن 3 دقیقه

سلام 

این پارت آخر ولی ناراحت نباشید این داستان ۴ فصل ۱۰ پارتی داره

خب برین ادامه

مرینت: یا شاید 

در همان لحظه لوکا وارد اتاق می‌شود

 لوکا: یا شاید می‌خوام مجبورت کنم با من ازدواج کنی 

آگاتا: ولی من تو ازدواج کردیم

 لوکا: خب خیلی راحته طلاقت میدم 

آگاتا: ولی

 لوکا: ولی نداره همین که گفتم 

مرینت: بس کنید نه قرار من با کسی ازدواج کنم نه قراره کسی از کسی جدا بشه 

لوکا: اگه با من ازدواج نکنی هم اون پسره کله موزی رو می‌کشم بعد قدرتتو می‌گیرم و پدر مادرتو به سیاهچال می‌ندازم بعد هم میشم پادشاه این سرزمین و مردم تو مجبور می‌کنم برام کار کنند 

مرینت: خیلی خنگی توی این نامه نوشته وارث تاج و تخت تو که وارث تاج و تخت نیستی 

لوکا: دوست داری وصیت‌نامه پدربزرگ را بخونی 

مرینت: اون وقت چرا؟ 

لوکا: بخونی می فهمی

مرینت: باشه

وصیت نامه: 

من رونالد دوپن چنگ پادشاه سرزمین ماه وصیت میکنم که دو نوه ام یعنی مرینت  و لوکا با هم ازدواج کنند و این سرزمین را اداره کنند در غیر این صورت این سرزمبن متعلق به *فرزند برادرم ادرین شاهزاده ی خورشید است. 

پایان

 

مرینت: این غیر ممکنه مگه پدر بزرگ پدرتو از قصر بیرون نکرد؟ 

لوکا: نمیدونن ولی طبق وصیت پدر بزرگ تو باید با من ازدواج کنی

مرینت: عمرا 

لوکا: یعنی می خوای این سر زمین بدون ملکه یا پادشاه بمونه؟ 

مرینت: بدون ملکه یا پادشاه نمیمونه چون دوتاشو داره

لوکا: اون و کی و کی

مرینت: من و ادرین رسما به عنوان ملکه و پادشاه تاجگذاری کردیم

لوکا: قبول نیست چون ادرین خودش وارث سلطنت سرزمین خورشیده

مرینت: اون وقت دلیل قانونیی هم داری که قبول نیست؟ 

لوکا: وقتی من هستم اون چرا پادشاه باشه

مرینت: من با تو ازدواج نمی کنم

لوکا: مطمئنی

مرینت: اره

در همان لحظه لوکا بشکن میزنه و یه مرد ادرین رو با دهن و دست و پای بسته و صورت زخمی میاره توی اتاق

لوکا: اگه میخای ازادش کنم باید باهام ازدواج کنی

مرینت: ادرین😭

لوکا: یا شاید میخای جسدش رو تحویل بگیری؟ 

مرینت: نه نه ازادش کنید قوبول باهات ازدواج میکنم 

در همان لحظه بیهون میشه و دخترا که تا ان لحظه ترسیده بون مرینت رو میگیرن که نیوفته و الیا به طرف اتاق سابین می دوه «سابین خاله ی الیا است» 

مکالمه ی الیا و سابین: 

الیا: خاله! 

سابین: چیه چی شده چرا انقدر ترسیدی؟ 

الیا: مرینت! 

سابین: مرینت چی؟ 

الیا: خاله  بیایید دنبالم

سابین: باشه

وقتی سابین مرینت و ادرینو تو اون حال می بینه شوکه میشه و به طرف مرینت می دوه.... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

* بچها طعجب نکنید که چرا مرینت به لوکا نگفت که به ادرین ازدواج کرده پس ملکه است چون لوکا اون جارو پاک کرده که مرینت نفهمه

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

خب برای فصل بعدی 

لایک:30 

کامنت: 80

خداحافظ تا فصل بعد

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺