🪟🌼 two balconies 🪟🌼 پارت 3

bahar:) bahar:) bahar:) · 1402/07/27 10:19 · خواندن 1 دقیقه

هعی بابا.

یه ساعت دیگه کلاس دارم :}

 

 

ادرین به دنبال مرینت رفت و میخواست اورا تا خانه اش همراهی کنه اما اون رفته بود.

ادرین به سمت خانه اش برگشت و و روی تختش نشست..

اون دختر خیلی آشنا بود. چشم های ابی اش اورا یاد کسی می انداخت.

ادرین پرده ی اتاقش را کنار کشید و به غروب افتاب خیره شد.

با خوبی میومد پس تصمیم گرفت کمی روی بالکن بشیند و کتاب بخواند.

در بالکن را باز کرد و کتابش را روی میز گذاشت.

روی صندلی نشست و به خونه ی سفید رو به رو خیره شد. یادش امد! اون چشم های ابی رو داخل خانه ی سفید دیده بود.

یعنی مرینت داخل ان خانه بود.؟ هزاران سوال داخل سر ادرین میچرخید. اما همه ی سوالاتش در 5 ثانیه جواب داده شد.

دختری با موهای ابی باز، تاپ سفید و شلوار مشکی اش ، همراه با یک لیوان چای وارد بالکن شد و روی صندلی نشست. موهایش را پشت گوشش داد و چای اش را نوشید.

او مرینت بود !!!! در ان خانه ی سفید مرینت تنها بود ! مرینت سرش را بالا اورد و مدتی به ادرین که ان سر بود خیره شد. کمی طول کشید تا اورا بشناسد. ادرین وقتی متوجه نگاه مرینت شد، دستش را تکان داد و داد زد: سلاممممممممم !

مرینت لبخندی زیرزیرکی زد و داخل خانه شد ...

اون ادرین بود؟ چرا یک حس عجیب به او داشت؟ اون پسر نمادی از خوشتیپی برای مرینت بود.

و مرینت هم نمادی از خوشتیپی برای ادرین..

 

 

تامام

راستی، تاحالا شده کسی که خیلی بهش اعتماد داشتی ولت کنه؟

اهانننن راستی شرط ها شروع شد.

برای پارت بعد 15 لایک :)

بای