Love is not a crim part 18

Elnaz Elnaz Elnaz · 1402/07/25 14:21 · خواندن 2 دقیقه

برای بعدی ۶۰ تا

با سرعت زیاد اونجا رو ترک میکنم و به طرف اتاقم میرم . وقتی رسیدم در رو قفل میکنم و پشت در میشینم و سرمو روی زانوهام میزارم و چشام رو می‌بندم . چند دقیقه بعد از روی زمین بلند میشم و به آلیا زنگ میزنم 

مرینت : الو 

آلیا : مرینت ..... گریه کردی ؟ 

من گریه کردم ... چرا خودم متوجه نشدم 

مرینت : نه ... فقط میشه ازت یه چیزی بخوام ؟ 

آلیا : اره چی شده ؟ 

مرینت : میشه بیای اینجا ؟ 

آلیا : اره میام 

مرینت : منتظرتم ... خدافظ 

۲ روز بعد 

با دیدن آلیا به طرفش میرم و بغلش میکنم 

آلیا : سلام

مرینت : سلام .... بیا بریم راننده دم دره 

آلیا : باشه بریم 

وقتی وارد ماشین میشم شروع به حرکت میکنیم و بین منو الیا سکوتی بزرگ حکم فرما بود . 

آلیا : مرینت چیزی شده که گفتی بیام اینجا ؟ 

مرینت : فعلا میریم پایگاه برات توضیح میدم 

آلیا : باشه 

به پایگاه میرسیم و وارد اتاقم میشیم

 آلیا : اتاقت خیلی قشنگه ..... راستی دیگه آرایش نمیکنی؟ 

مرینت : نه آرایش نمیکنم 

آلیا : پس چجوری .... نکنه جراحی کردی ؟ 

مرینت : یه جراحی خیلی کوچیکی بود 

آلیا : ولی خیلی قشنگ تر شدی 

مرینت : ممنون 

آلیا : راستی میخواستی یه چیزی بگی 

مرینت : چیز .... خب .... من حاملم 

آلیا ( با صدای بلند ) : چی ؟ 

مرینت : یواش تر 

آلیا : از کی حامله ای ؟ 

مرینت : آدرین 

آلیا : ولی .... چی شد بینتون همه چی رو تعریف کن 

بعد از گفتن هزاران جمله بالاخره تموم شد حرفم 

الیا : مگه میشه ... فیلم دوربین رو بیار یه لحظه ببینم 

مرینت : بیا ببین 

بعد از تموم شدن فیلم دوربین مدار بسته 

آلیا : مگه میشه ؟ با این بچه میخوای چیکار کنی ؟ 

مرینت : می‌خوام سقطش کنم 

آلیا : میخوای برات یک دکتر خوب پیدا کنم ؟ 

مرینت : اره 

_________________

با تشکر از دوستانی که در مراسم خاکسپاری آدرین شرکت کردن 

تازه کامنت هاتون خیلی کم بوده گفتم که از نصف بیشتره پس پارت بعدی رو بدم 

لایک و کامنت فراموش نشه