رمان عشق حقیقی P2

𝒔𝒂𝒈𝒉𝒂𝒓 𝒔𝒂𝒈𝒉𝒂𝒓 𝒔𝒂𝒈𝒉𝒂𝒓 · 1402/07/23 16:42 · خواندن 1 دقیقه

بزن ادامه 

آدرین سریع به سمتم اومد

آ : سلام مرینت 

م : سلام آدرین

(پرانتز نویسنده : حالا ما انگار گوزنیم )

از زبان آدرین

اومدم مرینت رو بقل کنم خودشو کشید کنار . بهم برخورد ولی سعی کردم جدی نگیرم 

از زبان مرینت 

اومد بقلم کنه خودمو کشیدم کنار

رفتم پیش میز مزه (کسایی که نمیدونن چیه جایی که شراب رو با چیپس و اینا میخورن)

دیدم آلیا و نینو هم هستن 

م : آلیا ، نینو شما اینجا چیکار میکنین

آل : سلام مرینت (همو بقل کردن ) 

م : سلام شما ها با آدرین دوستین ؟؟

ن : آدرین دوست صمیمیه منه 

م : چ چ چیییـ 

آل:  چیه مگه مشکلی داری مری ؟

م: نه بابا چه مشکلی من میرم دستشویی

از زبان نویسنده :

و بدو بدو رفت دستشویی

از زبان مرینت 

از دستشویی برگشتم سعی کردم حسمو به آدرین بگم ... 

(پرانتز نویسنده دیدین گفتم خبرایههه )

م : آ ...آ..آدرین

آ: بله مرینت

م : میخوام بهت یه چیزی بگم 

فکر هایه آدرین درباره اون چیز : نکنه خوشش نیومده . نکنه میخواد بزنتم . نکنه میخواد بگه دوست ندارم . نکنه ...

آ: چی سریع تر بگو

از نویسنده :

آلیا هم مثل همیشه درحال فیلم گرفتن 

مرینت با نکلت زبون گفت : آدرین من دوست دارم 

آدرین تا این حرفشو شنید مرینت رو بقل کرد ...

خب تمامید پارت بعد خیلی کم منحرفیه در حد بوسیدن لب و ... 

برای دیدن بکلیک

بای