رمان عشق حقیقی P2
بزن ادامه
آدرین سریع به سمتم اومد
آ : سلام مرینت
م : سلام آدرین
(پرانتز نویسنده : حالا ما انگار گوزنیم )
از زبان آدرین
اومدم مرینت رو بقل کنم خودشو کشید کنار . بهم برخورد ولی سعی کردم جدی نگیرم
از زبان مرینت
اومد بقلم کنه خودمو کشیدم کنار
رفتم پیش میز مزه (کسایی که نمیدونن چیه جایی که شراب رو با چیپس و اینا میخورن)
دیدم آلیا و نینو هم هستن
م : آلیا ، نینو شما اینجا چیکار میکنین
آل : سلام مرینت (همو بقل کردن )
م : سلام شما ها با آدرین دوستین ؟؟
ن : آدرین دوست صمیمیه منه
م : چ چ چیییـ
آل: چیه مگه مشکلی داری مری ؟
م: نه بابا چه مشکلی من میرم دستشویی
از زبان نویسنده :
و بدو بدو رفت دستشویی
از زبان مرینت
از دستشویی برگشتم سعی کردم حسمو به آدرین بگم ...
(پرانتز نویسنده دیدین گفتم خبرایههه )
م : آ ...آ..آدرین
آ: بله مرینت
م : میخوام بهت یه چیزی بگم
فکر هایه آدرین درباره اون چیز : نکنه خوشش نیومده . نکنه میخواد بزنتم . نکنه میخواد بگه دوست ندارم . نکنه ...
آ: چی سریع تر بگو
از نویسنده :
آلیا هم مثل همیشه درحال فیلم گرفتن
مرینت با نکلت زبون گفت : آدرین من دوست دارم
آدرین تا این حرفشو شنید مرینت رو بقل کرد ...
خب تمامید پارت بعد خیلی کم منحرفیه در حد بوسیدن لب و ...
برای دیدن بکلیک
بای