جانشین فصل 2 پارت 27 (اتحاد)

Tony Tony Tony · 1402/07/23 15:07 · خواندن 7 دقیقه

سلام دوستان . بیاید ادامه مطلب ... راستی داریم به آخر های جانشین نزدیک میشیم پس این پارت های آخر رو قشنگ بترکونید تا با رمان جدید بیام ... 

 

 

بعد از اینکه از حموم در اومدم با صحنه ای جالب برخورد کردم ! اونقدر دیشب خوش گذشته بود که پیتزا یادمون رفته بود ! به به ! صبحونه امروز پیتزا داریم . 

بعد از حرف های انگیزشی که مرینت دیشب بهم زد و بهم داد ( انگیزه ) دیگه نمیخواستم خودم رو ناراحت کنم ! میخواستم تمام تلاشم رو بکنم ! مثل استارک ! اعتماد به نفسی که اون داشت اگه یه مورچه داشت میتونست فیل رو هم بلند کنه ... خلاصه که نشستیم تا صبحونه بخوریم ... در حین خورد پیتزا برای صبحانه : 

 

  • آدرین : خب جارویس جان ! امروز بازار سرمایه چطوره ؟ سهاممون رفته بالا یا نه ؟ کلا بازار چطوریه ؟
  • جارویس : آقای اگرست . امروز سهامتون تا ساعت 10 ق.ظ 0.8 درصد افزایش داشته ... راستش فکر میکنم خبر های مهم تری باشه تا بخواید دنبالشون کنید ... 
  • آدرین : چطور ؟ 
  • جارویس : یه نگاه به تلویزیون بندازید بد نیست ... 
  • مرینت : من الآن روشن میکنم . 
  • اخبار : 
    در پی زیاد شدن دزدی ها از اماکن دولتی و خصوصی ,   دولت ایالات متحده قصد تشکیل یه گروه برای مبارزه با این جرم و جنایات دارد ... خب بینندگان عزیز توجه شما را به این خبر فوری که از صحنه جرم به صورت زنده در حال پخش است جلب میکنم :
    - کلارا : سلام به بینندگان عزیز ! هم اکنون در قرنطینه شرکت آبسترگو (Abstergo) هستم و زنده براتون گزارش میکنم . 2 ساعت پیش یک دزدی جدید در شرکت آبسترگو اتفاق افتاد و در پی این دزدی ترکیب خاصی که برای کوچک و بزگ کردن ماده استفاده میشد از این شرکت سرقت شده است . این ترکیب که با نام پیم (PIM) شناخته میشد تنها ترکیبی بود که از جنگ جهانی دوم جان سالم به در برده بود و در این دزدی نیز به سرقت برده شده است !
  • آدرین : اما !!! اما فقط یه نفر هست که میتونه از این ترکیب استفاده کنه ... در عین حال تنها کسیه که این ترکیب به دردش میخوره ... 
  • مرینت : اسکات !
  • آدرین : درسته ! اسکات ! اون هنوز زنده است و احتمالا میخواد خانوادش رو نجات بده ! 
  • مرینت : خب حالا چطوری میخوایم پیداش کنیم ؟ 
  • آدرین : خب ... همچین دست خالی هم نیستیم ... جارویس ! 
  • جارویس : فکر کنم از استارک لنز میخواید استفاده کنید ! 
  • مرینت : اوم ! جالبه !
  • آدرین : خب برنامه رو باز کن . 

بعد از اینکه برنامه باز شد انگار کل کره زمین از همه جهت قابل دیدن بود و میشد روی هر قسمتی که میخوای زوم کنی : 

  • جارویس : خب میخواید چی رو ببینید ؟ 
  • آدرین : 11 اکتبر 2023 . ساعت 8 ق.ظ . شرکت آبسترگو !

Stark Lenz Starting …

 

Data: 2023/14/10 8.AM

 

Location : United States / New York / Abstergo Company 

Person : Scott Lang

 

Finding … 

 

Person found !

بالاخره بعد از چند دقیقه تلاش تونستیم مطمئن بشیم که واقعا همه چیز زیر سر  اسکات بوده و واقعا مقصر اسکات بوده ... 

  • مرینت : حالا میخوای چی کار کنی ؟ به پلیس خبر بدی ؟
  • آدرین : از اونجایی که من خودم به زور تونستم اسکات رو پیدا کنم و بفهمم که کار اون بوده احتمال داره فکر کنن که من باهاش هم دست بودم . ولی ما کار مهمتری داریم ... میتونیم بعدا هم اون ترکیب رو ازش پس بگیریم ... الآن باید بریم دنبالش . جارویس . بعد از سرقت از آبسترگو مکانی که اسکات حرکت کرده رو شناسایی کن و دنبالش کن تا جایی که به مکانی که الان هست برسی ... 
  • جارویس : اسکات پیدا شد ... مکان دقیق در دسترس هست . 
  • مرینت : کجاست ؟
  • جارویس : هعی ... مثل اینکه حالا حالا ها با اونجا کار دارید ...
  • آدرین : کجا ؟
  • جارویس : کافه قدیمی 
  • مرینت : چی ؟؟؟!!!
  • جارویس : نه کاملا ! یه گاراژ نزدیکی کافه قدیمی !
  • آدرین : خوبه ... چون اگه اون کافه بود ... 
  • مرینت : حله دیگه . بریم ؟
  • آدرین : حله ! بریم ! 

 

 

مرینت : 

 

بعد از خوردن صبحانه رفتیم دنبال اسکات . وقتی به گاراژ رسیدیم در گاراژ قفل و زنجیر بود . آدرین خواست مطمعن بشه که اسکات هنوز اونجاست برای همین زره رو باز کرد : 

 

  • آدرین : هنوز از اون پشت دیوار علائم حیاتی میبینم . فقط یه نفره ! احتمالا خودشه . مرینت قبلا من قهرمان بازی در میاوردم تو شاکی بودی ! به ولای علی قسم ! ( خواستم دیگه خیلی جدی نشون بدم ) ببینم از من جلو تر حرکت کردی دفعه بعدی ولت نمیکنم . یه جوری تلافی میکنم که تا صبح که چه عرض کنم , تا بعد از ظهر یا شبش هم که بخوای بخوابی پاهات درد کنه ... فهمیدی یا تکرار کنم ؟؟؟؟ 

اونقدر این حرف رو جدی زد که واقعا با تمام وجودم ترسیدم ... خواستم یکم از جو فضا کم کنم , گفتم : 

  • مرینت : اونجوری خودت هم پا درد میگیری ها ! چشمای خوشگلت هم ضعیف میشه ... 

 

خیلی با تعجب بهم نگاه میکرد که کلاه زره بسته شد و رفت . با یه ضربه قفل کتابی رو شکوند و آروم آروم وارد شد ... منم پشت سرش راه افتادم . داخل که شدیم صدا های خیلی عجیبی میومد ... انگار که یه چیزی هی بخار میشد و دوباره مایع میشد  ... صدای تق تق . یکم که رفتیم جلو اسکات رو دیدیم . از پشت یه دیوار تیرچه ای که نایلون ازش آویزون بود ... اسکات داشت هعی میرفت اینطرف و اونطرف ... یه چیزی روی میز بود ... یه جور لباس موتور سواری !! ولی دقت که کردم روی کلاهش ماسک داشت ... آره ! مثل اینکه اون مرد مورچه ای بود ... اسکات داشت هعی چپ و راست میرفت .اینو ببر . اون رو بیار . یه وضعی بود ! آخرش هم از یه لوله بخار پاشید بیرون به زور تونست راه لوله رو ببنده . همین که راه لوله رو بست . نشست روی صندلیش . یه قاب عکس روی میز بود . اون رو برداشت . مثل اینکه عکس یه دختر بچه روش بود ... با چشمای پر شده از اشک بهش نگاه میکرد و شروع کرد به گریه کردن . یاد آدرین افتادم ... اون اول ها که بعد از مرگ تونی افسرده بود ... میدونستم که این اتفاق ها چقدر عذاب آوره برای همین ... 

 

 

 آدرین :

 

اسکات نشسته بود روی صندلی و هواسش پرت بود . یه نقشه خوب کشیدم . مرینت باید از پشتس سر و صدا میکرد تا هواسش پرت بشه و منم بپرم سمتش و بگیرمش تا نتونه کاری بکنه . برای همین بگرشتم تا به مرینت بگم که دیدم مرینت پشت سرم نیست !!! عجب دختریه ! داشت تنهایی میرفت سمت اسکات ! آروم آروم ! پیس پیس میکردم  تا صداش کنم ولی هی با دستش بهم علامت میداد ! دیگه وقت نمونده بود . خیلی آروم از اون سمت دیوار رفتم سمت پشت اسکات تا آماده باشم ... 

 

مرینت : 

 

وقتی به اسکات رسیدم سخت داشت گریه میکرد : 

 

  • مرینت : دلت براش تنگ شده ... تمام تلاشت رو میکنی اما بازم هیچ نتیجه ای نمیبینی ... 
  • اسکات : ( با گریه ) تو مگه میدونی من الآن چه حسی دارم ؟؟؟؟
  • مرینت : شاید تو موقعیت تو نبودم ولی خیلی خوب حس میکنم که چه حسی داری ... نمیدونم چرا ؟ ولی از دوران دبیرستانم یه سری خاطراتی دارم که نمیدونم چرا , فکر میکنم خواب هستن ... من عاشق پسری بودم ... عاشق پسری بودم که نمیدونستم اون عاشق من هست یا نه ... تمام تلاشم رو کردم تا بهش برسم . اما اون من فقط به چشم یه دوست میدید ... بعد از یه مدت اون هم به من علاقه مند شد اما یه عامل مزاحم نمیذاشت که ما باهم باشیم ... عاملی که سخت ما رو زیر فشار قرار داده بود ... درست یادم نمیاد چه اتفاقی افتاد ولی بعد از اون اتفاق بالاخره تونستم بهش برسم ... شاید ندونم موقعیتی که توش هستی چطوریه ولی خیلی خوب میدونم چه حسی داری چون یه چیزی از ته قلبم هست که بهم میگه <<باید با ترسهات روبه رو بشی تا بتونی از کسایی که دوسشون داری محافظت کنی >>
  • اسکات : دزدی از شکرت بزرگی مثل آبسترگو روبه رو شدن با ترس ها نیست ؟؟؟
  • مرینت : متحد شدن با من و آدرین مواجه شدن با ترست هست ... 

 

همون موقع آدرین اومد جلو و دستش رو گذاشت روی شونه اسکات ... 

 

  • آدرین : اسکات ! من تو وضعیتت بودم ... عصبانیت فقط باعث میشه چیز ها رو بد تر کنی . بیا تا باهم خانوادت رو نجات بدیم ...

 

 

خب دوستان اینم از پارت 27 این داستان . احتمالا پارت 30 پایان فصل 2 باشه . بعد از فصل دو یکم درباره رمان جدیدی که میخواد بیاد بگم ... 

بخوام صادقانه باشم یکی از خواب هایی که دیدم نتیجه الهام این رمان شد با نام (بیداری )

 

این رمان قبل از اینکه آدرین بخواد با تونی استارک اولین ملاقاتش رو داشته باشه اتفاق می افته ... زمانی که هنوز هم در حال محافظت از پاریس هست ... با ... 

 

لایک و کامنت یادتون نره ...