ߊࡅ߭ࡅ߳ܧߊܩܢ ܢܚܟܿࡅ߳ߺߺܙp1
انتقام سخت*
برید ادامه
اممم...
میدونم که قبلا اینو گذاشته بودم ولیی...
اسم شخصیت هارو عوض کردم و میخوام سریع تر پارت بدم
و اینکه رمان دیگه میراکلسی نیست...
••🥂✨••
هوا بارونی و سرد بود، بخاطر ابری بودن هوا همجا تاریک شده بود. توی بارون قدم میزدم و به سمت خونه راهی میشدم. باید هر جور که شده ازش انتقام بگیرم؛ از مردی که زندگیمو جهنم کرد و از من دختری سرد و مغرور ساخت.
••••••
وارد خونه شدم و کیفم رو روی مبل گذاشتم، به سمت اشپزخونه رفتم و مشغول درست کردن شام شدم وانیا که تازه متوجه اومدنم شده بود اومد توی سالن و گفت: نمیدونستم انقدر زود میای. بی توجه به حرفش گفتم: مدرسه امروز چطور بود؟ اومد توی اشپزخونه و روی یکی از صندلی ها نشست و گفت: مثل همیشه. گفتم: بازم مسخرت کردن؟ گفت: اوهوم. گفتم: سزای کارشون رو میبینن. گفت: میخوای چکار کنی؟ گفتم: اونش دیگه به تو ربطی نداره. گفت: توروخدا نگو میخوای اشوب درست کنی بابا فقط یکسال مونده تا تموم شدن مدرسه و بعدشم دانشگاه...حرفشو قطع کردم و گفتم: نمیزارم بری دانشگاه. گفت: یعنی چیی؟ برای چی نرم دانشگاه؟ میفهمی داری چی میگی؟ گفتم: اره فک کردی میزارم بری دانشگاه؟ اونم توی این دنیایی که هر لحظه یک اتفاق میوفته؟ باور کن به فکرتم که اینو میگم. من همچیو از دست دادم فک میکنی میزارم تورو هم از دست بدم؟؟
وانیا خواهر کوچیک ترم بود که باهم توی یک خونه زندگی میکردیم و من وابستش بودم. پدر و مادرمون بخاطر اتفاقاتی ولمون کردن و من و وانیا باهم توی یک خونه زندگی میکردیم.
•••••
غذا رو روی میز گذاشتم و باهم خوردیم و بعد وانیا رفت واسه امتحان بخونه، منم پشت میز کارم نشستم و شروع کردم به اطلاعات جمع کردن، باید هکش میکردم تا بتونم بفهمم کجاست هر چی نباشه اون رئیس مافیا بود و نباید هیچ اشتباهی میکردم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این از پارت اول:)
خوشحال میشم نظراتتون رو راجب به رمان بخونم