Love is not a crim part 14

Elnaz Elnaz Elnaz · 1402/07/16 17:36 · خواندن 3 دقیقه

برای بعدی ۶۰ تا 

فردا صبح

مرینت :

با نوازش موهام از خواب ناز بیدار میشم و با صورت آدرین مواجه میشم

آدرین : صبح بخیر خرس کوچولوی من

مرینت : صبح بخیر ، تو هم که هر دقیقه یک لقبی بهم میدی

آدرین : خب شاید همون باشی که بهت میدم

مرینت : یعنی الان من خرسم ؟

آدرین : خرسی که تا ساعت ۱۲ خوابیدی

مرینت : چی ؟ ساعت ۱۲ ؟

آدرین : اره

مرینت : وای دیرم شد

آدرین : الکی نیست که بهت میگم خرس

مرینت : خرس عمته

آدرین : عمه ندارم

مرینت : پس خودتی

سریع از روی تخت بلند میشم و میرم دستشویی و صورتم رو میشورم وقتی بر میگردم میبینم هنوز آدرین تو اتاقه

مرینت : شما نمیخوای بری بیرون ؟

آدرین : نه

مرینت : برو بیرون

آدرین : نمیرم

یکم فکر کردم و انگار یک لامپی بالای سرم روشن شد .

مرینت : باشه نرو منم تورو به عنوان دوست پسرم قبول نمیکنم

آدرین : غلط کردم

و با سرعت زیاد از اتاق خارج میشه . اصلا فکرم رو حال میکنید ؟

به طرف کمد لباسم میرم و به سختی لباس مورد نظرم رو پیدا میکنم ، یه جوری میگم به سختی انگار می‌خوام برم سر قرار . وقتی لباسم رو میپوشم شروع میکنم به آرایش کردن و موهام رو بابلیس میکنم و دورم میریزم . اینم از این . 

از اتاق بیرون میرم و به همه سلام میکنم و از بالای میز چند تا لقمه غذا میزارم تو دهنم 

فیلیکس : آماده ای ؟ 

مرینت : اره 

فیلیکس : پس بریم 

مرینت : بریم 

سوار ماشین فیلیکس میشیم و به طرف کمپانی حرکت میکنیم . وقتی میرسیم از ماشین پیاده میشیم و وارد کمپانی میشیم که با موج عظیم طرفدار ها و خبرنگار ها رو به رو میشیم 

_مرینت میشه یک امضا بدی 

_ میشه با شما دو تا عکس بگیرم 

و هزاران حرف دیگه که منو فیلیکس بهش توجه نکردیم و بی خیال به طرف میز منشی رفتیم .‌

فیلیکس( رو به منشی) :سلام ، انگار بهمون پیام دادین که باید اینجا باشیم 

منشی : درسته و کاملا به موقع اومدین 

مرینت : یعنی چی ؟ 

منشی : طرفدار هاتون ازتون امضا و عکس می‌خوان 

جانمممم یعنی چی ؟ این همه راه میایم اینجا که سه چهار تا عکس بگیریم ؟ { مرینت جان خوبه خودت گفتی با موج عظیم طرفدار ها رو به رو میشی الان میگی سه چهار تا عکس ؟} 

منشی : بفرمایین از این طرف 

و مارو راهنمایی می‌کنه که باید از کدوم طرف بریم . آروم میرم پیش فیلیکس 

مرینت : این الان مسخره بازیه ؟ 

فیلیکس : اینجور به نظر میاد 

وقتی وارد یک قسمت میشیم میبینم بله کلی آدم اونجا بودن و دونه دونه داشتن امضا می‌گرفتن . وقتی امضا ها تموم شد به ساعت نگاه کردم ..... ۹ شب بود ! 

مرینت : فیلیکس 

فیلیکس : بله 

مرینت : نمیریم پایگاه ؟ 

فیلیکس : ساعت چنده ؟ 

مرینت : ۹ 

و آخرین امضا رو میزنه و بلند میشه 

فیلیکس : بریم 

وقتی از کمپانی بیرون اومدیم سوار ماشین شدیم و داشتیم به سمت پایگاه حرکت میکردیم 

______________

لباس مرینت برای رفتن به کمپانی 

_____________

ببخشید انقد دیر دادم چون امروز کلی امتحان داشتم وقت نکرده بودم بنویسم 

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️